ادامه دفتر چهارم، یا شاید پنجم..

آخرین مطالب

۱۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شوخی شوخی

شوخی شوخی عید شد.

شوخی شوخی دو سال داره می‌شه.

جدی جدی تا همین نیم ساعت پیش داشتم تمرین می‌نوشتم که تحویل بدم. و هنوزم تمرینام تموم نشده.

شوخی شوخی این همه خندیدم و گریه کردیم. 

آدما رو از دست دادیم.

بزرگ شدیم.

الانم که توو خونه زندانی شدیم.

  • ۰
  • ۰

کلا حال این چند روزم نگرانی، ناراحتی، بی‌قراری و استرس بوده... بعضی وقتا یکیش غالب می‌شه. مثلا الان نگرانی غالبه.

  • ۰
  • ۰

:((((( چی واقعا

اونا چی دارن که من ندارم؟! :(((

احتمالا جوابش عزت نفسه :(

 

حالم خوب نیست اصلا. 

  • ۰
  • ۰

مسئله مشکل

مشکلی وجود داره توو زندگیم که نمی‌دونم چطوری می‌شه حلش کرد. و ذهنم خیلی درگیرش شده. از طرفی، درگیر خودم و تفکرات خطرناکم هم هستم و سعی می‌کنم درست بشم.

احساس می‌کنم در برهه حساس کنونی مثل خر توو گل موندم و‌ نه راه پیش دارم نه راه پس. 

  • ۰
  • ۰

نگرانی

فی‌الواقع از شدت نگرانی برای زرافه، کلا دیسیبل شدم و هیچ غلطی نمی‌تونم بکنم...

  • ۰
  • ۰

عقده!

واقعا برام جالبه که بعضی آدما این‌قدر عقده‌ای هستن. واقعا جالبه ها... خیلی!

 

مسئله بعدی اینه که تپش قلب دارم! اضطراب‌طور!

  • ۰
  • ۰

مرغ خرد

ساقی ار باده از این دست به جام اندازد

عارفان را همه در شرب مدام اندازد

ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال

ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد

ای خوشا دولت آن مست که در پای حریف

سر و دستار نداند که کدام اندازد

زاهد خام که انکار می و جام کند

پخته گردد چو نظر بر می خام اندازد

روز در کسب هنر کوش که می خوردن روز

دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد

آن زمان وقت می صبح فروغ است که شب

گرد خرگاه افق پرده شام اندازد

باده با محتسب شهر ننوشی زنهار

بخورد باده‌ات و سنگ به جام اندازد

حافظا سر ز کله گوشه خورشید برآر

بختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد

  • ۱
  • ۰

بقیه چیزها

زرافه یه بیماری پوستی گرفته و الان با این وضعیت صلاح نمیدونم بره دکتر. داشتم فکر می‌کردم اگر بیماریش پیشرفت کنه و خوب نشه؟ بعدش به این فکر کردم که برای خود من هم ممکن بود همین اتفاق بیافته. و اینکه بیماری پوستیه، چیز خاصی نیست واقعا. کلی از آدما دارن... دخترخاله‌م داره، یکی از استادها هم داره حتی! 

برای خودش هم مهم نیست واقعا. من گفتم برای من مهمه که یکم جدی بگیره. البته مهمه واقعا، ولی از خود زرافه مهم‌تر نیست. بعدش فکر کردم که خدا سلامتی بده... این چیزا دیگه اونقدر مهم نیست. همین که سالم باشیم و کنار کسایی که دوستشون داریم باشیم، پول هم داشته باشیم(این قسمت رو زرافه گفت :)) )! همین کافیه. 

  • ۱
  • ۰

این خوشحالی‌ها

توو این شرایط قرنطینه خانگی و رعایت دیوانه‌کننده بهداشت و اینا... لپ‌تاپ خریدم و خیلی خوشحالم.

اما خب الان دارم به این فکر میکنم که، خوشحالی چرا؟ شاید دارم بزرگ میشم... شاید دنیای اطرافم خیلی زشته.

دارم به این فکر میکنم وقتی خیلی‌ها نون شب ندارن که بخورن، من چرا باید لپ‌تاپ ان تومنی داشته باشم؟ البته اینو خودم نخریدم، که خب بدتر! لپ‌تاپ قبلیم هم فعلا خیلی خوب کار میکنه، صرفا پدر گرامی فکر میکرد اینو اگه الان نخره بعدا باید کلی بیشتر بابتش بده! کلا همیشه من قربانی این نوع تصمیم‌ها میشم. البته قربانی نه شاید... چون احتمالا خیلی‌ها دوست دارن بدون اینکه حتی یک کلمه حرف بزنن یکی براشون خرید کنه اونم اینجوری. ولی خب من الان دارم به این فکر میکنم که قبلیه هم کار میکرد. و این یکی اینقدر خوشگل و ظریف و خوبه که اثلا حیفم میاد بهش دست بزنم!

 

خلاصه که، امیدوارم خدا بخواد و تن همه سلامت باشه. این چیزا خیلی مهم نیستن. حالا این وسایل الکترونیکیمون هم اگه خوب کار کنن، خوبه. ولی اولش همه سالم باشن!

  • ۰
  • ۰

کرونا (2)

برای من که در حالت عادی هم کم وسواس ندارم؛ زندگی خوابگاهی به طور طبیعی سخته. بعد فرض کنید یه ویروس تقریبا ناشناخته و به شدت واگیردار اپیدمی بشه. اینقدر دستامو شسستم که زخم شده. تازه توو خوابگاه مگه دست شستن افاقه میکنه؟ دستتو بشوری، بعدش باید بازم بری دری رو باز کنی که نمیدونی کی بهش دست زده. اصلا خوبی زندگی توو خونه یکیش اینه که تعداد آدمایی که به هرچی دست میزنن محدوده و تو میشناسیشون.  رفتم محلول ضدعفونی کننده بخرم هیچ جا نداشت. ماسک سرجیکال معمولی خریدم، البته تقریبا قبل از بحران(!) دونه‌ای 2 هزار تومن. قرص ویتامین سی که همیشه میخورم و ورقی 500 تومنه، خریدم ورقی 3 هزار تومن. البته اینم برای قبل از بحرانه، و الان دیگه اصلا پیدا نمیشه و بنده با مجموعا 22 عدد قرص ویتامین سی(22 عدد یعنی دو ورق و دو تا دونه!) خودم یه پا محتکرم.

بعد توو این وضعیت، یهو اعلام کردن دانشگاه یه هفته تعطیله. خیلی از بچه‌ها همون شب جمع کردن صبحش رفتن شهراشون. من تا صبح نتونستم بخوابم چون هم اتاقیام داشتن جمع میکردن، همش فکر میکردم که آیا درسته من پاشم بیام خونه؟ آیا اگه خودم تنهایی مریض بشم بدتره یا اینکه بقیه هم مریض بشن؟ خب دومیش بدتره دیگه. تصمیم گرفتم بمونم. بعد از اعلام تعطیلی تصمیم گرفته بودیم با زرافه درس بخونیم. صبحش قرار بود بیاد بریم درس بخونیم. داشت میومد که یهو گفتن خوابگاه تا شب باید تخلیه بشه! بلیت هواپیما همون موقع 300 تومن بود، چند ساعت بعد شد 690 تومن!!!

خوابگاه خیلی ترسناک شده بود. اینقدر با عجله جمع کردم اومدم بیرون که عملا جمع نکردم. بدون چمدون اومدم خونه، با دو تا کوله که یکیش لپ‌تاپ بود اون یکی یذره وسایل شخصی. حتی ظرفای صبحونه‌م رو نشد بشورم و نمیدونم تا بعد از عید، اگر برگردیم..، کپک میزنه؟ چی میشه؟خلاصه

دیروز رو با زرافه موندم، امروز صبح اومدم. ظهر یعنی. هواپیمام تاخیر داشت و کلی با هم راه رفتیم و حرف زدیم و اینا. بعدش اومدم با هواپیما. هم‌وطنان معنی جدیدی از بهداشت رو به جهان ارائه میکنن حقیقتا. یک آقایی بود، ماسک ان 95 اش رو گذاشته بود روو سرش که از قضا کچل هم بود. بعد داشت به دست‌هاش ژل ضدعفونی کننده میزد. بعد ژل زد، ماسک رو دوباره گذاشت روو صورتش! اصلا نفهمیدم چرا؟ توو خود هواپیما یکی سمت راستم نشسته بود که دست‌کش دستش بود. یعنی دستاش رو به هرجا که میشد زد! نمیدونم چرا فکر کرده بود دیگه با دستکش مریض نمیشه. بعد با همین دستکش مثلا شالش رو هم درست میکرد. سمت چپم هم یه آقایی بود که بهداشت رو واقعا به منصه ظهور رسوند. بعد میان‌وعده که آوردن هردوتاشون با ولع شروع کردن به خوردن! منو میگی؟! پک رو گرفتم یه راست گذاشتم توو کیفم! 

بعدش گفت ماشین جوش آورده. بعدش خواب بود، جواب نمیداد من نگران شدم.

بعدش هم من خوابیدم.

تا جایی که تونستم خودم و وسایلم رو تمیز کردم. ولی دیگه نمیدونم.

الان سرم درد میکنه. زرافه هم سرفه میکرد میگفت سرماخورده. حقیقتش نگرانم. هم نگرانِ زرافه که اونجا تنهاست؛ هم نگران بقیه خانواده م. خیلی نگران زرافه م. فردا هم باید بره بیرون، حالش اگه خوب نباشه چی؟ همین سرماخوردگی ساده هم اگه باشه؛ ضعیف میشه بدنش. بهش پیام دادم گفت کار داره. حالا قراره بیاد صحبت کنیم. بعد با خودش که حرف میزنم استرس نمیدم، نگران نشون نمیدم خودم رو. ولی واقعا نگرانم و اون اونجا تنهاست! منم واقعا نمیتونستم بمونم، وگرنه میموندم. از خدام بود که بمونم، یا حداقل با هم بیایم خونه. نشد. :( 

 

غیر از اون، کلاس‌ها آنلاین برگزار میشه. پروژه هم که هست. ولی اصلا دل و دماغ درس ندارم، حداقل امروز.

 

و غیر از اون، اخبار میخونم و خیلی اعصابم خورد میشه. خیلی ناراحت میشم. واقعا بعضیا شوخیشون گرفته؟ دیگه بحران از این بزرگ‌تر؟ بلا از این بدتر؟! من میترسم واقعا. دیروز زرافه بود هیچی برام مهم نبود. الان میترسم. واقعا میترسم. آمار مرگ و میر دو درصدی برای چینه که تا الان همه‌ کیس هاش رو اعلام کرده، به درستی قرنطینه کرده، مردمش فرهنگ قرنطینه کردن و شدن دارن تا حدی، امکانات داره! ما چی؟

همین چند روز پیش توو گروه خوابگاه بحث این شده بود که خب الان که وضعیت اینجوریه، قمیها نیان خوابگاه و دانشگاه. با مقدار زیادی کولی بازی و دعوا مواجه شدیم که چرا اینقدر بزرگش میکنید؟ و ما کار داریم و فلان! درستش اینه که کسی که احتمال آلوده بودنش میره، خودش خودش رو قرنطینه کنه، و اینقدر توو خونه بمونه که وضعیتش مشخص بشه، اگه حالش بد بود زنگ بزنه اورژانش. اما خب درستش مال ما نیست متاسفانه، مردم دوباره پاشدن رفتن شمال.

 

این پای لعنتیم هم داشت با فیزیوتراپی خوب میشد، الان مجبور شدم بیام خونه. باید زنگ بزنم فردا ببینم تکلیف 6 جلسه باقی مونده چی میشه؟

 

زرافه اومد؛

میگه حالش خوبه، مریض نیست. امیدوارم همه اعضای خونواده‌م سالم باشن. heart