ادامه دفتر چهارم، یا شاید پنجم..

آخرین مطالب

۱۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

شصت و دو

از بدقولی خیلی بدم میاد 😶

حالا که اینجوری شد خودم تنهایی ورزش میکنم

هر فاکینگ روزم میتم مینویسم.

  • ۱
  • ۰

واقعیت

خواب میدیدم... یک جایی که تو بودی. با همه ی آشفتگی‌ها، با همه ی مشکلات و حرف هایی که بود، کاش هنوز خواب بودم.

 

نباید در خیال، در خواب هایمان، زندگی کنیم. باید واقعیت را قبول کرد و‌تغییر داد.

  • ۲
  • ۰

که بنویسم

آمدم که بنویسم، هرچه یادم مانده. میدانم بلاگ من مخاطب چندانی ندارد، من هم برای مخاطب نمینویسم. فقط یک الهه هست که میخواند فکر کنم. :)

 

یک. من پنج-شش سال پیش یک آدمی را دوست داشتم. خیلی پیش میآید، برای خیلی از دخترهای پانزده-شانزده ساله‌ در تمام دنیا پیش می‌آید. و تقریبا هیچ کدام از آن دوست داشتن‌ها به نتیجه نمیرسد. این یک حقیقت است که هر آدم عاقلی میداند. آدم مذکور وقتی که بود به شدت پارانوید و شکاک بود و فکر میکرد من به اون خیانت میکنم. هیچ وقت خالی‌ای در زندگی‌ام باقی نمیگذاشت. همیشه یا با اون حرف میزدم، یا خسته بودم چون ساعت ها با او حرف زده بودم و سردرد و ... . از دیگر بدی‌هایش، فقط بگویم آدمیست که سریال "سرگذشت ندیمه" را دوست خواهد داشت چون این سریال آرمان‌شهر او را به تمام و کمال به تصویر میکشد. این حرف‌ها را میزنم بدون هیچ مبالغه‌ای، همچنین بدون هیچ عصبانیتی. من او را فراموش کرده‌ام. دیگر نه دوستش دارم و از او متنفرم. او به من خیانت کرد، مرا اذیت کرد، هیچ کدام از کارهایی که باعثشان شده بود را نپذیرفت. بعدش رفت. ولی خوب است بدانید ماجرا به رفتنش ختم نشد. ماهی-دوماهی یک بار پیام میداد... میگفت دوستم دارد و الخ... من عصبانی بودم، ناراحت بودم، دوستش هم داشتم. بگذریم. من فراموشش کردم، رفتم دانشگاه، بزرگ شدم. فمینیست شدم، یاد گرفتم مستقل باشم. یاد گرفتم به مرد‌ها برای خوشحال بودن نیازی ندارم. یاد گرفتم اعتماد به نفس داشته باشم و خودم را دوست داشته باشم. 

او باز هم پیام میداد. من آرام جوابش را میدادم، آرام و بدون ناراحتی. گاهی بیشتر حرف میزدیم. به او گفتم کسی را دوست دارم، ناراحت شد و گفت که ناراحت شده. گاهی می‌آمد و میگفت که هیچ کس را هیچ وقت مثل من دوست نداشته و نمیتواند دوست داشته باشد و فلان و بهمان.. میگفت خودش خیلی بزدل است که گذاشته و رفته و این حرف ها اندک تاثیری در من نداشت. 

ولی من هم گاهی پیام میدادم، مثلا یک بار درباره ی گیلیاد، چون واقعا مرا یاد او انداخت، و میدانید که اصلا تداعی خوبی نیست :)) یا همین طور یکهو یاد آن دوره از زندگی‌ام میافتادم و میگفتم سلام. در اینجور مواقع  میگفت من باید گورم را گم کنم، فراموشش کنم، دیگر دوستش نداشته باشم و فلان. میگفت چون دوستش دارم پیام میدهم... میگفت من نه خودم خاصم، نه مدرسه‌ام خاص بوده، نه دانشگاهم نه هیچی. میگفت من یک دختر خیلی معمولی‌ام که بسیار هم رقت‌انگیز است! چند روز بعد باز خودش پیام میداد!

تیلور سوییفت هم یک آهنگ دارد به اسم Fifteen، که خیلی بی‌ربط به این موضوع نیست.

حالا چی شده؟ از این نظر که پانزده سالگی‌ام یک قسمتی است از زندگی‌ام که علی‌رغم بدیِ زیادش، از آن درسِ زیادی گرفته‌ام، این آهنگ مرا یاد آن زمان انداخت و متن آن را برای فرد مذکور فرستادم. باز هم متهم شدم به دوست داشتن و فراموش نکردنش و الخ... فقط نمیدانم چطور یک آدم میتواند اینقدر خودشیفته باشد. قبل از پیام من، پیام چند هفته پیش او بود که گفته بود مرا خیلی دوست دارد. من پرسیده بودم آیا زنش میداند که با من حرف میزند و مرا دوست دارد؟ گفته بود مهم نیست. و دیگر حرف نزده بودم!!!

به نظرم همان سرگذشت ندیمه به اندازه‌ی کافی گویاست. دوست دارم یک روز برسد که ببیند من و تو چقدر خوشحالیم و او هیچ جایی از حالِ مرا اشغال نمیکند، او مربوط به گذشته و خاطرات بد گذشته است. هرچقدر هم که من تلاش کردم مثل دو تا آدم با هم مشکل نداشته باشیم، کله شقی کرد.

 

دو. امروز ساعت شش صبح کلاس رانندگی داشتم! دیشب ساعت سه خوابیدم حدودا. یک ساعت و نیم مانده به پایان کلاس احساس کردم مثانه‌ام دارد میترکد. کلی کارهایم را با عجله انجام دادم، ماشین خاموش کردم و ... مربی اصلا راضی نبود. من هم برایم مهم نیست. مربی خوبی است، اگر سرش بیشتر به کار خودش باشد. به من نگاه نمیکند، جلسه‌ی قبل هم گفت همه چیز خوب است غیر از حجاب من!

 

سه. صفحات پایانی جنس دوم(جلد اول)؛ 

مردها بر زمین حکومت کرده‌اند، بر طبیعت. و زن برای خیلی صرفا یک موجود رازآلود است. این رازآلودگی را میتوان از توصیف‌هایی که از زن میکنند فهمید(که همین حالا هم اصلا کم نیست). زن به مثابه طبیعت، مادر، معشوقه ی رویایی، زن به مثابه ساحره یا جادوگر، زن در اساطیر به مثابه دریا یا آسمان، بهار یا هرچیز دیگری. این یعنی رازآلودی. این یعنی زن به مثابه یک انسان نه، نه یک آدمی که از خودش اختیار دارد و صرفا حالاتش با مرد فرق میکند! مرد بر این جهان حکم رانده، بر طبیعت، بر زن و بر هر چیزی غیر از خودش. مرد از زن استفاده کرده تا خلا های وجودی‌اش را پر کند. مرد تمام ترس های درونی‌اش را به زن نسبت داده و زن را خوار کرده. حتما دیده‌اید مردهایی که عقده‌ های شخصیتی ندارند، زنان را کمتر تحقیر میکنند؛ چرا؟ چون این مردها نیازی به تحقیر کردن ندارند تا احساس بهتری نسبت به خودشان داشته باشند! این میشود شبیه موضوع فرد مذکور قسمت یک، و یک چیزی که میخواهم در چهار بنویسم.

 

چهار. این را خیلی وقت است میخواهم بنویسم. عده‌ای از مذهبی‌ها میگویند حجاب اجباری نیست! چرا؟ چون مثلا لب ساحل یا فلان جای تهران، زن‌ها فلان‌طور لباس میپوشند و موهایشان و پاهایشان و دست‌هایشان  و دیگر نمیدانم کجایشان پیداست. میخواستم بگویم میدانید، اگر حجاب اجباری نبود این زنها اصلا هم اینطوری که شما میگویید لباس نمیپوشیدند، اولا. ثانیا، حجاب اجباری نیست یعنی نه فقط کنار دریا، بلکه همه جا غیر از مکان های خاص(مثل مساجد). 

عده را هم دیده‌ام که میگویند اگر حجاب آزاد شود تمام زن ها به صورت پیش فرض و بد، برهنه میشوند و فلان و بهمان! :) این ها همان هایی هستند که زن برایشان انسان نیست، بلکه موجودی است رمزآلود. خودش نمیتواند برای خودش تصمیم بگیرد و حتما باید آدم هایی که آلت مردانگی دارند برایش تعیین تکلیف کنند!

 

حالا هرکسی که میخواند خودش قضاوت کند!

  • ۰
  • ۰

پنجاه و نه

کلاس رفتم 

نادیده گرفتم

سوپ پختم

عصبانی و ناراحت شدم

جلد اول جنس دوم را تمام کردم

و خیلی حرف دارم برای گفتن، وقت ندارم که بنویسم.

  • ۱
  • ۰

پنجاه و هشت

-دخترخاله موردعلاقه ام و شوهرش دیشب اینجا بودند تا امروز صبح. خودش نمیداند که دخترخاله موردعلاقه من است.

 

-از صبح که بیدار شدم ذهنم درگیر مودم بود. روشنش که کردم اسمش عوض شده بود و هیچی بهش وصل نمیشد. زنگ زدم شاتل و خانومی که جواب داد به شدت بداخلاق و بی حوصله بود. گفت ریست شده و کابل LAN باید وصل کنی و فلان و بهمان. قبلش چند تا کار بهم گفت که انجام بدم؛ دقیقا کارهایی که خودم قبل از زنگ زدن به شاتل انجام داده بودم و نتیجه نگرفته بودم... بعد میومدم بهش بگم کجا مشکل داره، هی میگفت "خودم میدونم!!" آخرش قطع کردم که برم کابل لن پیدا کنم. نبود. چند ساعت بعد پیدا شد، وصلش کردم و دیدم باز هم نمیتونم برم توو تنظیمات مودم. زنگ زدم شاتل دوباره، آقایی که برداشت خیلی وقت گذاشت و با حوصله همه چیو چک کرد و وصل شد آخرش.

*اصلا اینجا قصدم تقابل این خانوم و اون آقا و مرد و زن و اینا نیست. فرض کنید اولی A بود و دومی B.

 

-بی حوصله و بی حال هم که هستم. جلد اول جنس دوم رو دارم تموم میکنم. فردا هم اولین جلسه عملی رانندگیمه.

دلم برای فیزیک تنگ شده، برای درس، برای تو... برای همه ی اون روزهایی که امتحان داشتم و آرزو میکردم زودتر تموم بشه.. دلم برای شب امتحان فضازمان تنگ شده.

واقعا به درس خوندن نیاز دارم من... اون روز داشتم فکر میکردم چی میخوام؛ گفتم دوست دارم یه عالمه فیزیک بلد باشم... کلی کتاب خونده باشم... کلی مقاله بخونم و ... . ولی کو تا اونجا؟ :(

 

-خیلی برام تعجب آوره رفتار بچه ها.

یکیشون چند روز پیش از این ناراحت بود که دوست پسرش نه میبردش بیرون، نه براش کادو درست حسابی میخره، نه هیچی.. نه اصلا بهش توجه میکنه. من از همون اول حرفم این بود که پسر بیست ساله هنوز شخصیتش ثبات نداره اصلا نمیشه روش حساب کرد. بعدش هم کلی گفتم که کادو خریدن مهم نیست، ولی همه میگفتن مهمه و اگه مهم باشی باید خرج کنه و اینا. آخرش الف رو راضی کردیم با پسره به هم بزنه. دو روز بعد اومد گفت برگشتن! :/ بعد دیشب باز دوباره کات کردن، به پسره گفته "یه نفر دیگه توو زندگیمه" این ها برای من یه کمدی مسخره ست. :/ واقعا درک نمیکنم.

یا یکی دیگه که پسره به طرز بدی ولش کرده و باز هم میخوادش. دوست دارم پیشش باشم بهش اعتماد به نفس بدم. این دوستم انگار همیشه نیاز داره به یه پسری که بیاد بغلش کنه و بهش بگه تو خوبی و تو فلان و اینا و دوستت دارم و ... و من بازم درکش نمیکنم.

یکی دیگه هم ازدواج کرده با یه آدم فوقالعاده پولدار و میگه شوهرش رو دوست داره. از طرفی میاد میگه شوهرش بددله و حتی یک مشاور هم نمیاد که برن. کلی هم انتظار داشته شوهره بیاد براش خرج کنه و اینا، اون نکرده. من بازم درک نمیکنم.

 

خلاصه اینکه اینجوری.  

 

 

  • ۰
  • ۰

پنجاه و هفت

در دنیا ، زیبایی جز از طریق زن وجود ندارد.

 

:-؟

آیا؟

  • ۰
  • ۰

پنجاه و شش

-من دیروز دو بار آشپزی کردم و آخرش حوصله نداشتم ظرف بشورم. به پدرم گفتم آقایی کن این ظرف هارو بشور شما. گذاشت تا آخر شب، آخر شب گفت حوصله ندارم فردا میشورم. من هم ناامید شدم. ولی امروز بیدار شدم دیدم صبح ظرف ها را شسته، برای من اسنک درست کرده، و بعد رفته سر کار. اسنک را میدانستم درست میکند، ولی ظرف ها را فکر میکردم.(خودم میدانم "میشویم" درست است نه "میشورم")

-مادرم و خاله ام دارند تلفنی صحبت میکنند و حرص میخورند. من با اینکه کامل مکالمه را نمیشنوم، میدانم درباره ی کی حرف میزنند. بعضی آدم ها دروغگو، متوهم و تراژدی ساز هستند.(یک روزی شاید بیشتر درباره اش بنویسم.) و الان دارم سعی میکنم راجع به فرد مورد بحث فکر نکنم تا عصبی نشوم!

-ساعت کلاس رانندگی را عوض کردم. مدرس درباره ی کلاس قبلی میگفت "سطح این کلاس بالاست". همه حداقل دانشجو بودند یا بیشتر. حالا این کلاس جدید، حداقل دوازده نفر زن خانه دار سن بالا دارد. سطح کلاس :)) من هم سعی میکنم مهربان باشم و از سوال هایی که میپرسند عصبی نشوم. البته در کلاس قبلی هم سوال الکی زیاد میپرسیدند، و خب صرفا دانشگاه رفتن آدم را باسواد نمیکند! 

-برای من جالب است بعضی وقت ها بحث های "خانم های قری" و کانال های مشابه را دنبال کنم و دنبال باگ هایشان بگردم. یک بحث جدیدی دارد یکی از این کانال ها درباره ی حریم شخصی. حریم شخصی ای که بهش تجاوز شده... و دلیلش فقط ازدواج سنتی و جامعه ی به شدت مردسالار است (البته در بسیاری از موارد زن ها هم کم نمیگذارند.)
مواردی از قبیل "چک کردن" گوشی و لپ تاپ. دقت کنید "چک کردن". این همه بی اعتمادی از کجا میآید؟ به نظر من مهم ترین دلیلش "عدم شناخت متقابل طرفین" است. بگذریم. حتی کسانی که قبل از ازدواجشان دوست هستند هم مستثنی نمیشوند چون خانه از پایبست ویران است. به خودمان فکر میکردم و راحت بودمان...
دیشب بعد از چند روز، طولانی تر حرف زدیم. بچه ها میگویند ما چقدر حرف میزنیم. بچه ها نمیدانند.
  • ۱
  • ۰

فیفتی فایو

من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها

توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم!


...


لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق!

داوری دارم بسی یارب ، که را داور کنم؟

  • ۰
  • ۰

بدون اطمینان

برای بار دوم دارم کتاب جنس دوم را میخوانم. البته n بار هم تلاش کرده ام که بخوانم و نشده به دلایلی. بار اول که فقط 188 صفحه ی اول را خواندم آن هم چه خواندنی. یک زمانی بود من عادت داشتم نظرات بسیار گهربارم را تووی کتاب هایم بنویسم، و الان که میخوانم میبینم وامصیبتا. واقعا هیچ دفاعی برای آن دوره از زندگی ام ندارم.

سارا هم پریشب گفت "من هر وقت با اطمینان راجع بع بدی چیزی حرف زده ام و آنرا نکوهش کرده ام، دقیقا همان و بعضا وخیم ترش سرم آمده". به خاطر همین است که...

مثلا من پنج سال پیش رابطه ی چندمهری را نکوهش میکردم، دلایلم هم از چیزی بیشتر از عرف رایج دنیا نمیآمد. اینها دقیقا مصادف است با اولین تلاشم برای خواندن جنس دوم و بودنم در یک رابطه ی خیلی مخرب و اشتباه.

بعد از آن رابطه، مثلا 3 سال پیش، به شدت رابطه ی چندمهری را ستایش میکردم* و معقتد بودم همیشه منطق مهم است نه احساس. بعد همین شد که به غلط کردن افتادم و تصمیم گرفتم دیگر بیشتر کتاب بخوانم و کمتر حرف بزنم. و به این رسیدم که : رابطه ی چندمهری خوب است، منتها من نمیتوانم. شاید هنوز به بلوغ کافی نرسیده ام، شاید در آینده بشود. 


تا صفحه ی 188، ناراحت بودم از حرف هایی که زده ام. از رابطه ی 5 سال پیش! واقعا 5 فاکینگ سال گذشته. و من خیلی بزرگ شده ام. چرا اصلا باید اجازه میدادم یک نفر اینقدر از همه نظر در من نفوذ کند؟ چرا آنقدر کله شق بودم؟! البته بعدش با همان کله خوردم زمین.

من حتی معتقد بودم هر کاری که سارتر با دوبووار کرده حقش بوده! حالا حتی رفتار سارتر و دوبووار خیلی به نظرم متعادل تر میآیند، خیلی معقول. خیلی هم ستایششان میکنم.


حالا کتاب جنس دوم را میخوانم. دو فصل اول نه فحش دارد نه احمقانه است. دو فصل اول "گزارش" است؛ گزارش است از ظلمی که طی تاریخ بر جنس زن روا داشته شده، گزارش است از رفتار انسان ها و تفکراتشان. حتی هنوز بررسی نشده که چرا جنس زن خودش را عنوان دیگری پذیرفته**. من در خواندن یک سری گزارش حتی حق اظهار نظر هم ندارم؛ چون صرفا گزارش است. در خوش بینانه ترین حالت که این گزارش یک گزارش درست باشد، باز هم نمیتوان به گزارشگر خورده گرفت!

طبیعت چیزی نیست که باعث برتری مرد یا زن بشود، شاید بعضی ها بگویند لیاقت اما برتری را حاصل میشود. ولی باز هم نه، در طول این تاریخ رقت انگیز، زن ها هیچ وقت امکانات مردها را نداشته اند تا بتوانند به اندازه ی آنها لیاقت خودشان را ثابت کنند. از طرفی تقریبا همیشه تحت بردگی قاعدگی، بارداری، زایمان و شیردهی قرار داشته اند***.


مسئله ی دیگر هم اینست که زن ها سلطه ی مردها را پذیرفته اند و با قوانین آنها زندگی میکنند. زن خوب زنی است که مرد ها تعریف میکنند، زن بد هم همینطور. فقط کافی است یک نگاهی بکنید به مادربزرگ هایتان و طوری که دخترها و پسرهایشان را بزرگ کرده اند. زنی را میبیند که زنِ دیگری را از عمل خوشایندی منع میکند در حالی که همان کار را برای مردها عیب نمیداند. این حجم از نفوذ عقاید مردسالارانه وحشتناک است. کتاب دیگری میخواندم تحت عنوان "زنان دربرابر زنان" که میگفت یکی از مهم ترین موانع پیشرفت برابری زن و مرد خود زن ها هستند. 


این پست هم صرفا گزارش است. و خالی کردن این مغزم. برای همین هیچ نتیجه ای نمیگیرم.


*هنوز هم ستایش میکنم البته.

**همیشه وقتی گروهی به دلیل یک یا چند ویژگی مشترک گرد هم جمع میشوند، بقیه را دیگری خطاب میکنند. مثلا سیاهپوست ها برای سفیدپوست ها "دیگری" هستند. دیگری همان غیر است، گروهی که در مقابلش جبهه میگیریم. پس همیشه ما و دیگری وجود دارد. اما همان طور که سیاهپوست ها برای سفیدپوست ها دیگری به حساب میآیند سفیدپوست ها هم برای سیاهپوست ها دیگری هستند. برای گروه های دیگر هم همین است.. مثلا ایرانی و خارجی، مسلمان و غیرمسلمان و ... یعنی تا اینجا دیگری بودن متقابل است. 

اما در جوامع انسانی گروه دیگری وجود دارد. مردها خودشان را ما میدانند و زنها را دیگری. و این در حالی نیست که زنها خودشان را ما بدانند و مردها را دیگری، بلکه زنها هم مردها را اصل میدانند و خودشان را دیگری به حساب میآورند. (با توجه به پیشگفتار جنس دوم)

***برای حیوانات میتوانید به راحتی بگویید اینها وظایف جنس ماده است. اما به این نکته باید توجه کرد که غایت زندگی حیوانات بقاست؛ به همین دلیل خیلی منطقی است که نر و ماده در خدمت نوع قرار بگیرند و تا زمانی زندگی کنند که نسل بعدیشان آماده باشد. این مسئله در حشرات و عنکبوتیان و سایر ارگانیسم های ابتدایی دیده میشود(حتی در موارد زیادی تولید مثل بدون دخالت تر صورت میگیرد و نر برای موارد خاص لازم است. در موارد دیگری نر پس از جفت گیری میمیرد یا توسط ماده خورده میشود.)

در ماهی ها لقاح خارجی صورت میگیرد و نقش نر و ماده در تولید مثل تقریبا برابر است.

در پرندگان ماده تخم میگذارد ولی در مواردی نر روی تخم ها میخوابد. 

این ها همه تلاش میکنند که نسل بعدی را به عمل بیاورند، چون غایت زندگی شان همین است.

در پستانداران، نر از استقلال بیشتری نسبت به ماده برخوردار است. ماده معمولا بارداری های طولانی دارد و از فرزندان مراقبت میکند در حالی که نر فقط در فصل جفت گیری سر و کله اش پیدا میشود.

اما آیا انسان هم باید مثل حیوانات برده ی نوع باشد و غایت زندگی اش فقط بقا باشد؟ چیزی که اینجا باید مورد توجه قرار بگیرد اینست که زن خیلی بیشتر از مرد در خدمت نوع قرار میگیرد.

  • ۱
  • ۰

پنجاه و سه

دیروز رفتم دوستم رو دیدم و کلی خوش گذشت. کلی حرف زدیم و از چیزای مختلف گفتیم و ... :)

امروزم از عصر سردردم و یه نبضی توو سرم میزنه هی. فیلم شاینینگ رو دیدم، طبق معمول خیلی پوکر فیس طور. خیلی بازیگر زنش کلیشه ای بود، مرده هم خیلی مضحک بود: سعی میکردن فیلم بازی کنن و گند میزدن خب. بچهه خوب بود ولی :)

دارم به این فکر میکنم که اینو اگه با هم اتاقی های سابقم دیده بودم چقدر جیغ زده بودن و کولی بازی دراورده بودن!!




حالا به هر صورت، الان سردردم. احتمالا نتونم بخوابم. مستند میبینم بعدش هم کتاب میخونم. با تو هم که حرف میزنم.


پستم شده روز نوشت؟! به خودم مربوطه! :) 


+بعدا اگه یادم بود میام یه پست میذارم این "ننه من غریبم" بازی های عده ای از قشر مذهبی رو تحلیل میکنم. البته قبلش بگم که ننه من غریبم بازی مختص قشر مذهبی نیست؛ کلا ما ایرانی ها خیلی دوست داریم مظلوم نمایی کنیم. :| و همانا خاک توو سرمون.