ادامه دفتر چهارم، یا شاید پنجم..

آخرین مطالب

۱۱ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

نود و سه

به مرگ گرفتن به تب راضی شدیم؛

اینترنت وصل شد.

 

یهو دیدم ناتیفیکیشن تلگرام اومده، هیجان زده شدم. دیدم کوینه، دوست خارجی باوفام.

  • ۰
  • ۰

نود و دو

امروز صبح حالم خوب نبود و کلاس اول صبحم رو نرفتم. داشتم حاضر میشدم که میم پیام داد جامد بیست شدم. بعدش رفتم امتحان دادم، ناهار خوردم و رفتم آزمایشگاه. 

اطلاعات آزمایشمون توو جیمیل هامون بوده و باز نمیشن... احتمالا مجبور بشیم تمام دیتاها رو دوباره وارد کنیم، با میم. 

ده روز پیش خرید اینترنتی کردم از ترکیه و نصف پولش رو دادم. الان با این وضع اینترنت نمیتونم خریدم رو پیگیری کنم و نمیدونم اصلا چی شده. نمیدونم تکلیف پولی که دادم چی شده؟ کفش و عینکی که اونقدر با خوشحالی خریدم :/ 

توفل پریروز و جیآرای دیروزِ دوستان کنسل شد. اون یکی دوستم هفته پیش آیلتس داده و الان حتی نمیتونه بره نمره‌شو ببینه. استادا مقاله نمیتونن بدن! :))))) همه موندن رو هوا. آره واقعا زمین خدا گسترده‌ست که توش مهاجرت کنیم* اما اینجا مهاجرت هم نمیشه کرد دیگه! :) اون یکی دوستم باباش استاده، رفته خارج برای یک سمیناری. شنبه رفته و تا امروز خبری نداشتن ازش.

الف دوباره ریده به ف فکر کنم. ما هم گفتیم امشب بیاد اینجا، که تنها نباشه، ناراحت نباشه. منم سوپ پختم. اون یکی میم اومد گفت جوون کی اون میاد بگیرتت؟! گفتم هیچ وقت. به خودش گفتم، گفت بگو همین الان!

الف رو درک نمیکنم، دو ساله که درکش نمیکنم. منو دوست داره، باشه. ولی خب متاسفم که من احساسی ندارم. متاسفم که کس دیگه‌ای رو دوست دارم، هرچند که اون فکر میکنه دوست داشتن و رابطه‌ام اشتباهه و شایدم تقصیر خودمه که اینجوری فکر میکنه. خلاصه باشه، ولی وقتی من رو دوست داره، چرا رفته با ف که دوستش داشته وارد رابطه شده؟ چرا توو آب نمک گذاشته ش و بعدش بهش گفته نه و الان داره باهاش اینجوری میکنه؟! و مهم تر از همه این ها... چرا این همه ادعاش میشه؟! :/

چند بار هم رفتم پایین جاروبرقی بگیرم اتاقو جارو بزنم که نبود اونم.

لباس شستم و جورابم گم شده.

یه کتابی هم امروز شروع کردم بخونم. درباره اروپای شرقی بعد از جنگ دوم. و چقدر... چقدر شبیه خودمون بود. چقدر هی بیشتر دوست دارم بخونمش. البته  امتحان هم دارم و کارای دیگه: تازه اونم بدون اینترنت. من برای نوشتن گزارش کار به اینترنت احتیاج دارم خب! اینترانت یه هندبوک اسپکتروسکپی هم نمیتونه در اختیارمون قرار بده! اصلا اون که هیچی، دریغ از یک صفحه ویکی‌پدیا! کاف میگفت فکر میکرده من اینترنت دارم؛ میخواسته بهم پیام بده که از ویکی‌پدیا براش اسکرین شات بگیرم بعد که دیدمش براش بفرستم که بخونه!! ما معتاد نیستیم، صرفا احتیاج داریم به این چیزا که زندگی کنیم، داریم درس میخونیم... کار داریم :/

 

دیروزم داشتیم درباره شلوارک و دستکش ظرفشویی "اون یکی الف" حرف میزدیم و میخندیدیم که چند دقیقه بعدش زنگ زد به "اون" گفت بیا بریم رشت!! اینم از مرفحینِ بی درد! بعد "اون" میگفت جدی بیا بریم! گفتم نه من نمیام. گفت بیا بریم درس میخونیم. :)) گفتم نه من و تو و "اون یکی الف" فقط بلدیم بی‌دل بازی کنیم، هیچ کار دیگه‌ای ازمون برنمیاد وقتی کنار هم باشیم.

 

اون میگفت داشته فکر میکرده همه جا همینه. فرانسه هم که شلوغ شده اینترنت رو قطع کرده بودن. پس شاید واقعا زیادی بزرگش کردیم و چند روز دیگه درست بشه. ولی من میترسم این ایترنت ملی بره توو پاچه‌مون. 

 

خلاصه که زمین خدا گسترده ست، ولی ما بازم نمیتونیم.

 

*آیه قرآنه، نمیدونم کجا ولی. و خب نمیتونم سرچ کنم ببینم کجای قرآنه!

  • ۰
  • ۰

نود و یک

سرم درد میکنه و فکر کنم سرما خوردم. اینترنت تقریبا قطعه و هیچ کاری نمیتونیم بکنیم، همه عصبی بودن امروز؛ یه صفحه ویکی‌پدیا بالا نمیاد!

داشتم فکر میکردم که منم فسلفه اتوبوس آتیش زدن رو نمیفهمم. بی خبرم. فقط میدونم یه اتفاقی داره میفته؛ نمیدونم کی و کجا و چجوری. 

سرم درد میکنه.

فردا هم امتحان دارم و نمیخونم.

کاف هم اومده اینجا، کاف مثبت دوست داشتنی :)

  • ۰
  • ۰

نود

این حجم از بی‌خوابی دلیلی غیر از پریود میتونه داشته باشه؟

  • ۰
  • ۰

هشتاد و نه

هوای آلوده‌ی آلوده... صبح رفتم دانشکده که درس بخونم بعد از یک ساعت نمیتونستم نفس بکشم. شیر خریدم و خوردم، بعدش اومدم خوابیدم تا الان..

پریود هم شدم؛

و اینا درحالیه که شنبه امتحانی دارم که کوچک ترین ایده ای دربارش ندارم! سر ملاسش نمیشه گوش کرد اصلا... و باید ۵ فصل بخونم.

 

من نمیدونم واقعا چرا باید درگیر قضیه ای بشم که بهم کوچیک ترین ربطی نداره. یعنی حساب کردم ، در بهترین حالت ربط اون قضیه به من از مرتبه ی چهارمه! 

دیشب جوکر رو دیدم ،علی‌رغم مزاحمت هایی که برام درست کردن. ولی فیلم خوبی بود. :)

 

  • ۰
  • ۰

هشتاد و هشت

کاش آدم‌ها وقتی به جایی میرسن، یا فکر میکنن که به جایی رسیدن، خودشونو نگیرن!

 

دیشب کلی حالم بد بود و گریه کردم! از ضعف!! 

پاک کن دوست داشتنیم رو گم کردم ، احتمالا توو آزمایشگاه.

امتحان امروز صبح لذت بخش بود! یعنی خب، چهار تا سوال بود کخ از یکیش واقعا لذت بردم! نمرمم مهم نیست برام.

با یه استادم صحبت کردم برای ارشد، فک کنم دوست داره :)) خیلی گوگولیه. بله، فکر کنید یه درصد معیار من در انتخاب استاد گوگولیت باشه!!

 

لاک قرمز زدم. الان هم گروهیم پیام داد گفت گزارشی که من باید مینوشتم رو شروع کرده به نوشتن! من برنامه داشتم امشب بنویسمش و حالم یکم گرفته شد، البته خب ما با هم مینویسیم گزارش هارو و منم کارایی که اون نکرده رو میکنم.

 

الانم میخوام چایی بخورم برم دانشگاه.

  • ۰
  • ۰

تقریبا تمام دیروز بعداز ظهر و امروز رو استراحت کردم. خوابیدم ، غذا خوردم ، کلاه‌ قرمزی دیدم. 

امروز صبح که اونجوری شد، بعدش باز خوب بودیم. عصر خواستم با میم برم بیرم، الف هم اومد. خب الف اومد من چیکار کنم؟! من میخواستم جامدادی بخرم که خریدم. بعدشم من گفتم برین آش بخوریم رفتیم خوردیم و من به شدت ترش کردم بعدش و‌حالم بد بود.

بعد اومدم با ر حرف زدم، و تو نبودی. بعدش گزارش نوشتم، تو و ر حرف زدین و الان هم اینجوری.

خسته م واقعا :/ حوصله بحث ندارم. کار زیاد دارم

:(

  • ۰
  • ۰

هشتاد و شش

ناراحتم

نیم‌ترم هام به زودی شروع میشن، یکی پس از دیگری.

منم کلی تمرین دارم و کلی درس. گزارش‌کارها هم هستن. تمرکزم ندارم!

اصلا تمرکز ندارم :(

  • ۰
  • ۰

هشتاد و پنج

کلی داستان و ماجرا که حوصله ندارم، وقت هم ندارم، که بنویسم.

 

فقط همین که پرواز دیشبم ۲ بار تاخیر خورد و ساعت ۲ رسیدم تهران.

  • ۰
  • ۰

گزارشکار حالت جامد نوشتن اینجوریه که دقیقا میدونی آزمایش چیه و چی میخواد و دیتاهاتم کامله؛

ولی وقتی میای بنویسی باید 3-4 ساعت فقط توو اکسل کد بنویسی، جدول بکشی، نمودار بکشی، خطا حساب کنی... بعد تازه وسطاش ممکنه ببینی نمودارات شبیه چیزی که باید باشن نیستن و بدبخت بشی. مثل الان. :/

بعد تازه این همه زحمت بکشی، استاد از گروه شما خوشش نمیاد

سردرد و چشم‌درد و همهی اینا...

 

فردا هم برمیگردم. 

وقتایی مثل امروز که خسته‌ی کارم، احساس خوبی دارم.

 

------------

دیشب تو ساختمون دعوا شده بود. پسر طبقه چهارمی و زنش با دو سه تا بچه، با هم مشکل دارن. و دفعه اولشون هم نبود. زنه میاد اینجا جیغ و داد میکنه. دیشب ساعت 11 و نیم اومده بود با بچه هاش، دستشو گذاشته بود رو زنگ، زنگ هر پنج طبقه رو میزد. بعدش جیغ میزد، بچه هاش گریه میکردن :( بعد از اون یه آخر برداشته زده توو شیشه ماشین طبقه پنجمی! یه 207 نووووووو :((( من از دیشب ناراحتِ اون ماشینم :))) هنوز یک ماه نمیشه خریدنش فک کنم. یه بارم زده بود شیشه در ورودی پارکینگ رو شکسته بود کلا. مامانم اینا میگن مهریه‌شم گذاشته اجرا. دیشب همسایه طبقه سومی، که مرد خیلی خیلی خیلی آرومیه هم، صداش درومده بود! میگفت دعواهاتون رو ببرید خونه خودتون بکنید. این زن و شوهر دو سال پیش چند ماه توو این ساختمون بودن، طبقه 5(یعنی طبقه بالای خونواده شوهرش). بعدش رفتن چون زنه گفته خونه ویلایی میخواد. بعدش هم دعواهاشون شروع شد به این صورت. :/ 

مامانم میگفت این زنه، زنِ بدیه. ولی من به این فکر میکردم که خب هرچی هم اون بد باشه، چیکار باید باهاش کرده باشن که بعد از 10-15 سال ازدواج، اینجوری آبرو نذاره برای خودش. یه جوری جیغ و داد میکنه که من هر لحظه میترسم سکته کنه :/ خلاصه اینکه، آره مامانم با زن طبقه چهارمی، یعنی مادرشوهر این خانوم، دوسته :) ولی خب من میگم آخه هردوتاشون مقصرن... و ما هم که کلا از بیرون داریم ماجرا رو میبینیم. 

و میدونین وقتی این اتفاقات میفته، با اینکه ربطی به من نداره، ولی من دچار اضطراب میشم و طبش قلب میگیرم. کاش هیچ وقت ما ازین دعواها نداشته باشیم توو خونه‌مون. 

 

-----------

تو هم که خوابی هنوز. دیشب ساعت 3 که کارمو به یه جاهایی رسونده بودم اومدم که بخوابم. یهو افکار هجوم آرودن. از سقوط میترسم و فردا پرواز دارم. بهت گفتم. گفتی اه. گفتی اگه تو نباشی من میخوام چیکار کنم. مثل اون دفعه که من حالم بد شده بود رفته بودم سرم بزنم، به همه کلی زنگ زده بودی. آخرش که میم گوشیمو آورد باهات حرف زدم کلی استرس گرفته بودی. بعدترش به میم گفته بودی غیر از من کسی رو نداری. دیشب خوابم پریده بود با هم حرف زدیم. دوباره اینارو گفتی، گفتم خب من نباشم، زندگیتو باید بکنی. گفتی نه اونجوری خیلی بی هدف میشی. گفتم نه مگه قبل از من چیکار میکردی.

 

 

+ الان برامون شله نذری آوردن. ولی من همین یکم پیش ناهار ماکارونی خوردم :(

++چشمام درد میکنه واقعا.