ادامه دفتر چهارم، یا شاید پنجم..

آخرین مطالب

۱۶ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

سروقد

مکدر است دل، آتش به خرقه خواهم زد

بیا ببین که‌ کرا میکند تماشایی

به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید

که میرویم به داغ بلندبالایی

  • ۰
  • ۰

کرخت و کسلم. 

  • ۰
  • ۰

«فکر نمیکنم فلسفه اکولوژیک جهان اول برای زن‌های جهان سوم صدق بکنه.»

  • ۱
  • ۰

فکر کنم توو یکی از پستای همینجا گفته بودم، یه روزی که خودش اومد پیشم اعتراف کرد، بهش میگم که میدونستم. و خب دیروز این اتفاق افتاد.

دقیقا همونطوری که فکر میکردم ، برگشته به دوست پسر قبلیش. بعد از اینکه تقدس رابطه‌شون از بین رفته و قبح همه چی ریخته، بعد از اینکه دعوا کردن، همو زدن! کات کردن، و به عده‌ی کثیری گفتن که رابطه‌شون چطوری بوده. 

بعد دیشب داشتیم حرف میزدیم و کمابیش ویس میداد، طبیعتا منم شک نکردم دیگه. الان اومده میگه یه سری از پیاماش رو اون نداده، دوست پسرش داده! بعد پیاما با این مضمون هستن که، من برگشتم با اقای ایکس، ولی همش دارم به آقای ایگرگ فکر میکنم!!! 

 بعد منم سعی کردم کمک کنم ها، چون فکر میکردم دوستمه. ولی از اون جایی که من همیشه باید نمک بزیزم و اگه نریزم نمیشه، وسط حرفام چند تا تیکه خوب انداختم به همین ایکس، و به خاطر همین دلم الان خیلی خنکه!

هم چنین ایشون برداشته زرافه رو بلاک کرده. زرافه بی ازار من رو. دیشب پرسیدم چرا با ایکسی؟ گفت چون منو بلده و خوشحالم میکنه. حالا نمیدونم ، سعی میکنم قضاوت نکنم و امیدوار باشم خوشحال باشه.

 

ولی....

آقا تو اگه باهاش خوشحالی و دوستش داری، این مسائل رو توو رابطه نگه دار و نیا به من بگو. اگرم نه که، خب نباشید با هم. این همه آدم هستن توو دنیا. و اینکه ایکس داره دوباره از همه جدا میکنه میم رو. فرضا که ازدواج کردن، خوبه اینجوری؟ زندگی قشنگه ؟ والا کا درون‌گراهای منزوی هم اینطوری دوست نداریم.

 

دوست ندارم درباره زرافه بنویسم، ولی خب خدارو شکر.

 

 

گفت توضیح میده، ولی به من چه، فقط ازین به بعد باید چک کنم ببینم خودشه یا نه. ماتحت اقای ایکس رو هم خوب مورد عنایت قرار بدم.

 

دلم درد میکنه، تیر میکشه در واقع. میخوام برم cft بخونم.

  • ۰
  • ۰

این چند روز خوشحال بودم. یعنی اولش داشتم ناراحت میشدم و هورمون‌ها داشتند فوران میکردند که تو گفتی پاشو بیا برویم دور دور. رفتیم، با خوانواده تو. فی‌الواقع آنجا که ما بودیم، ما خانواده محسوب می‌شدیم برای دیگران! آن شب خیلی خوش گذشت، علی رغم تمام گرما و گرفتگی های هوا و غریبه‌گیِ من. 

فردا و پس فردایش هم خوب بود. کلا خوب بود، غیر از این هوای کثافت، این تهرانِ کثیف. منی که مجبورم فردا بروم، هم امتحان دارم هم آزمایشگاه. حالت جامد کتاب نخواندم، همان جزوه هم زیادی بود. اصلا حوصله درس خواندن ندارم. پریود شدم و میخواهم بروم فیلم ببینم و بخوابم. اگر بتوانم بخوابم... چون تمام امروز خواب بودم تقریبا.

 

کاش این کثافت تمام شود. کاش برویم از این شهر.

 

+امروز تولد خواهرم است. خواهر زیبای مهربانم. خواهر عاقلم، خواهر پرتلاشم. خواهر آرامم. :-*

 

*Jingle Bells

  • ۰
  • ۰

Satisfaction

ساعت یکه

من جریان نویتر رو بدست آوردم 

قضیه نویتر رو فهمیدم 

و خیلی خوشحالم!

  • ۰
  • ۰

تقارن

به ازای هر تقارن یک کمیت پایسته وجود دارد!

 

قطعا هنوز نفهمیدم یعنی چی. کلی تقارن خوندم از دیروز. الان خسته شدم، وگرنه قضیه نویتر میخوندم. حالا بعدا میخونم، شاید بعد ازینکه استراحت کردم.

 

+مچم درد گرفته. 

++قرار بود دیشب یه چیزی رو بخونم و چک کنم هنوز نکردم.

+++سه ربع پیش چایی دم کردم ولی درگیر کارم شدم نخوردم!

++++منتظرم 10 روز دیگه که خیلی چیزا رو شد با حالتی پیروزمندانه به همه بگم من میدونستم :))) 

  • ۰
  • ۰

بسیج

امروز فیلم حرفای یه بسیجی رو دیدم و مورد پسندم واقع شد. البته این آدم و از دور میشناختم از قبل، و آدم تندرویی نبود؛ الانم فهمیدم به عدل علوی معتقده و اینا‌. 

بعضی آدما آرومن، مقدار زیادی فکر میکنن، جو نمیگیردشون، اعتقاد درست حسابی دارن... این آدما رو من واقعا میپسندم و تحسین میکنم.

 

 

امروز بعد از 4-5 روز یکم خوب خوابیدم. بعدش احساس میکردم حتی از قیافه م معلومه که حالم بهتره. یخورده هم درس خوندم و سوپ خوردم. حالا احتمالا میخوابم دیگه، بقیه درسام باشن برای فردا.

  • ۰
  • ۰

باز

Open the relationship and let it rain. 

 

Today I remembered one E asked me about bruises and acted like a dad.  He recently dosed that a lot : acting like a dad. 

  • ۰
  • ۰

بور

من: میشه موهامو ببافی؟

میم: آره

من: خب پس بباف.

میم: چقد بوری!

من: :))))

 

 

بور نیستم.

 

از این روزایی که کلی طول میکشه و توش کلییی کار میکنم و با وجود تمام خستگیم از روو نمیرم خیلی خوشم میاد. :)