با اینکه سالها از وقتی که کد مینوشتم میگذره و فیزیک رو خیلی دوست دارم... اما هنوز هم هر وقت سوالی حل میکنم یا کدی میزنم... یا به خواهرم کمک میکنم، به این فکر میکنم که اگر کامپیوتر میخوندم چی میشد؟ اگر اون سالها خسته نبودم و بیشتر تلاش میکردم؟ اگر میرفتم علوم کامپیوتر شهید بهشتی؟ قطعا زندگیم با الان خیلی متفاوت بود، اما نمیدونم خوشحال بودم یا نه. احتمالا بودم.
الان هم ناراحت نیستم. اما خیلی از آینده ترس دارم. از سختی فیزیک ترس دارم. از هیچی نشدن. دیشب رفته بودیم اون بازارچه کتابی که برای کنکور و المپیاد خیلی زیاد رفته بودم و کتاب خریده بودم... دیشب از جلوی فرزانگان هم رد شدیم... دیشب خیلی دلم گرفت و همش به این فکر میکردم که آیا منِ اون سالها دلش میخواست بعد از 7-8 سال اینجا باشه؟ میدونم که جواب این سوال بله نیست.
امروز درس خودم رو نخوندم و کدی که تکلیف خواهرم بود رو زدم، طول کشید ولی کامل شد. و من دوباره دلم گرفت. چرا من هیچ وقت به حرف هیچ کس گوش نمیکردم؟
- ۰۰/۰۷/۲۵