ادامه دفتر چهارم، یا شاید پنجم..

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

To code

با اینکه سال‌ها از وقتی که کد می‌نوشتم می‌گذره و فیزیک رو خیلی دوست دارم... اما هنوز هم هر وقت سوالی حل می‌کنم یا کدی می‌زنم... یا به خواهرم کمک می‌کنم، به این فکر می‌کنم که اگر کامپیوتر می‌خوندم چی می‌شد؟ اگر اون سال‌ها خسته نبودم و بیش‌تر تلاش می‌کردم؟ اگر می‌رفتم علوم کامپیوتر شهید بهشتی؟ قطعا زندگیم با الان خیلی متفاوت بود، اما نمی‌دونم خوش‌حال بودم یا نه. احتمالا بودم.

الان هم ناراحت نیستم. اما خیلی از آینده ترس دارم. از سختی فیزیک ترس دارم. از هیچی نشدن. دیشب رفته بودیم اون بازارچه کتابی که برای کنکور و المپیاد خیلی زیاد رفته بودم و کتاب خریده بودم... دیشب از جلوی فرزانگان هم رد شدیم... دیشب خیلی دلم گرفت و همش به این فکر می‌کردم که آیا منِ اون‌ سال‌ها دلش می‌خواست بعد از 7-8 سال اینجا باشه؟ می‌دونم که جواب این سوال بله نیست.

امروز درس خودم رو نخوندم و کدی که تکلیف خواهرم بود رو زدم، طول کشید ولی کامل شد. و من دوباره دلم گرفت. چرا من هیچ وقت به حرف هیچ کس گوش نمی‌کردم؟

  • ۰۰/۰۷/۲۵

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی