فکر کنم یک بار نوشته بودم من فقط به حسن نیت خانوانده شک ندارم. اومدم بگم به حول و قوهی الهی این هم میسر شد برام. واقعا نمیدونم چطور خودشون متوجه این همه فشاری که دارن وارد میکنن نیستن؟ من برای کارم نیاز دارم ساعتهای بیوقفه تمرکز کنم و به هیچ چیز دیگهای فکر نکنم... حالا نه تنها هر چند دقیقه میان و سوال میپرسن و به قول خودشون فقط یک دقیقه وقتم رو میگیرن*، بلکه در کل هم اینقدر تنش ایجاد میکنن که حتی اگر بهطور صریح نیان تمرکزم رو به هم بزنن، فکر کارهایی که میکنن و ترس از اتفاقاتی که میتونه بیافته باعث کم شدن تمرکزم میشه.
و واقعا ناراضیم از اون کسی که جایگاه خانواده رو برای ما اینقدر مقدس کرده که حتی وقتی خودم دارم زیر این همه فشار له میشم، باز هم از اینکه از رفتارشون ناراضی هستم عذاب وجدان میگیرم. ولی واقعا کاش حداقل یک کم از استرسی که باعثش هستن رو درک کنن. من به طور دیفالت استرس انجام دادن کارهام رو دارم. کاش باعث به وجود اومدن استرس "اگه نرسم انجام بدم" نشن دیگه. کاش درک کنن. کاش مقدس نبودن، ولی درک میکردن!
و میدونم، مثل تمام گذشته، این دفعه هم اگر fail بشم همین آدمها قراره سرزنشم کنن. همین آدمها قراره بگن ما اگه اندازه تو درس میخوندیم و امکانات تو رو داشتیم الان فلان کس بودیم، فلان جا بودیم.
یک چیز دیگه هم که ذهنم رو مشغول کرده آدمهایی هستن که مدت زیادی میرن پی کار خودشون و دقیقا وقتی تو مووآن کردی و داری دیگه بهشون فکر نمیکنی یهو پیدا میشن و هرچی رشته بودی پنبه میشه. واقعا خودتون خجالت بکشید دیگه.
حس میکنم از بعد از واکسن دوم خیلی هورمونهام قاطی شدن! یهو حالم خیلی بد میشه و دلم میخواد بمیرم.
خلاصه که امروز هم به دلایل بیرونی و هم به دلایل درونی اصلا روز خوبی نبود و نیست.
راستی دیشب کشف کردیم اسم استاد راهنمام توی لیست 2 درصد دانشمندان برتر جهانه. ولی خب چه فایده؟!!
*بدون توجه به اینکه من برای بدست آوردن تمرکز از دست رفتهم باید چندین دقیقه تلاش کنم، تازه ممکنه مثل اولش نشه.
- ۰۰/۰۸/۱۲