ادامه دفتر چهارم، یا شاید پنجم..

آخرین مطالب

۱۲ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

The guy

A guy so desperate about having a girlfriend.  Poor guy. 

  • ۰
  • ۰

هسته‌ای

دیشب خیلی عصبی بودم. خیلی زیاد. همش احساس میکردم میخوام پریود بشم. ولی تقویم میگفت زوده. دیر خوابیدم و صبح پا شدم دوباره درس بخونم. وااااای که چقدر از شب امتحانی خوندن متنفرم. بعدش هم که سلام بر پریود.

رفتم امتحان دادم و اومدم. نمیدونم دلیلش یا وسواسه، یا بلد نبودن زیاد، یا بلد بودن! امتحانای این ترم رو خیلی مینویسم. دوشنبه استاد بهم گفت بسه دیگه همه رو نوشتی! امروزم برگه رو که دادم استاد یه لبخند عجیبی زد، نمیدونم نشونه خوبیه یا نه.

 

یه انیمه دیدم و غمگین شدم. از صبح فقط یذره نون پنیر خوردم و دو تا بستنی. بازم از خوبی های پریود بگم؟

 

حالا با ان وضع باید یه چی دیگه ببینم که بشوره ببره ولی حوصله ندارم. و هم جامد دارم هم گروه.

 

 

 

داشتم فکر میکردم هفته پیش هم دعوا کردیم. واقعا همیشه هفته قبل از پریود شدن من دعوا میکنیم. و تقصیر من نیست همش به خدا.

  • ۰
  • ۰

همون جوری

من فکر میکنم مظلوم نمایی در عین غر زدن و قضاوت کردن آدم ها کار بسیار راحتیه. در واقع راحت ترین کاریه که ما میتونیم برای تبرئه کردن خودمون انجام بدیم.

ولی اگر دقت کنیم میبینیم که خودمون دقیقا همون بدی هایی داریم که داریم ازشون انتقاد میکنیم.

 

من نمیدونم، وقتی یه نفر تو رو دوست داره و تو دوستش نداری، در عین حال تلاش میکنی که بشه و بعد میبینی که نمیشه و نمیتونی و خودت به فنا میری توو این قضیه که هی بگی نه و هی دل بشکنی چون میدونی الان اگه این کارو نکنی بعدا مجبور میشی بدترش رو انجام بدی... من نمیدونم چرا این کارم قابل درک نیست. اونم از طرف کسی که خودش قبول داره توو زندگیش حداقل یک نفر رو به معنای واقعی کلمه بازی داده.

 

اتفاقا هفته پیش بحث مسئولیت بود. زرافه به من میگفت باید مسئولیت کارهایی که با آدما میکنم رو بپذیرم. گفتم تو خودت مگه همین کارها رو نمیکنی؟ تو هم بپذیر. 

ما همه مون یه عنیم. هیچ فرقی هم نمیکنیم. هرکی بیشتر مظلوم نمایی کنه صرفا ضعیف تره. منم ظالمم، آره میدونم.

 

فردا امتحان دارم. این چند روز اینقدر غمگین بودم که حد نداره. اون همه آرزو و بچه‌گی رو یکباره تموم کردن با "خطای انسانی" مگه توجیه میشه.

...شما که روزی یک پست با هشتگ انتقام سخت میذاشتی هم توو هواپیما بودی و کشته شدی یعنی؟ 

  • ۰
  • ۰

خداوندا خداوندا

همین یک آرزو، یک خواست

همین یک بار

ببین غمگین دلم با حسرت و با درد می‌گرید

خداوندا به حق هرچه مردانند،

ببین یک مرد می‌گرید

 

کاش نوری بود... کاش خدا برای من هم نوری قرار میداد تا راه بپیمایم. کاش خودم هم ناشکری نمیکردم البته.

  • ۰
  • ۰

حلوا

حلوای سردار رو خوردم امروز. کم کم دارم احساس ناراحتی میکنم به خاطر مرگش. نمیدونم شاید از بیرون بهم تلقین شده... ولی زرافه گفت ببین اگه بابات کتکت بزنه بازم باباته. همسایتون بیاد بخواد با بابات دعوا کنه، با اینکه ازش کتک خوردی، ولی بازم طرف باباتو میگیری. حق داد بهم که ناراحت باشم.

 

عکس حیوون های آواره شده استرالیا رو دیدم، دلم کباب شد. از وقتی دیدمشون همش دارم غصه میخورم :(

 

غیر از اینا روز خوبی بود. امتحانمم خوب بود. فردا هم زود پاشم درس بخونم.

  • ۰
  • ۰

امروز هم

تا عصر که رو هوا بودم

کمی دیراک خوندم و کیف کردم. ولی کم بود... و استرس این هست که تموم نشه.

رفتم ورزش کردم.

اومدم یکم ازمایشگاه خوندم. نمیدونم 

دو سه رویم عملا برای آز میره و خیلی عقیم

خیلی زیاد

وای بر من که بازم شب امتحانی شدم.

تا پنج شنبه باید این دو تا امتحان رو بدم، گزارش هاشون رو بنویسم 

کوانتوم و گروه و هسته‌ای بخونم... و خسته م، خسته.

  • ۰
  • ۰

سه روز عزای عمومی.

 

 

ساعت هفت بیدار شدم و خبر را خواندم. باور نکردم. هنوز هم باور نکرده‌ام. چون مرگ مهم نیست. چیزی که مهم است، تراژدی مرگ است. شاید ما بچه نداشته باشیم. شاید هیچ وقت بچه دار نشویم. ولی امیدوارم دنیا بماند و نسل های بعد این بلبشو را فقط در کتاب‌های تاریخشان بخوانند. امیدوارم تمام شود. به خوبی یا بدی، فرقی نمیکند، فقط تمام شود.

امیدوارم تمام جنگ طلبان، هرکجایی که هستند، هر دینی که دارند، تقاص خون تمام مردم بی گناهی که به خاطر شهوت قدرت قربانی شده‌اند، تقاص تمام این مشغولی‌ها، این ذهن‌های ناتوان از تمرکز را پس بدهند. امیدوارم خدایی باشد و برای ما هم نوری قرار دهد که به وسیله آن راه بپیماییم. 

 

 

 

  • ۰
  • ۰

صد و چهارده

از دیگر اهداف :

مدیریت استفاده از گوشی..

 

+مثلا اگه با هم کار آکادمیک می‌کردیم، تو هم اینقدر با گوشیت ور نمیرفتی.

-هوم.

  • ۰
  • ۰

خب به عنوان که هیچ ربطی نداره. امروز روز خوبی نبود، روز روو اعصابی بود بیشتر 

دوستمون با دوست پسرش کات کرده و بعد از کات کردن تمام ویژگی های بد پسره رو گفته برای ما ، بعد دوباره برگشتن به هم. بعد حالا دوستمون انتظار داره ما این آقا را دوست داشته باشیم و بهش احترام بذاریم.اونم کجا؟ مخصوصا جلو آقای الف! حالا ما چی؟ ما نه این الف برامون مهمه نه اون الف؛ صرفا حرفمونو زدیم و مسخره‌بازیمونو کردیم. ایشون ناراحت شده، اس ام اس داده و مارو توو تین شرایط بغرنج که چند روز پر استرس بودیم و بدنمون معلوم نیست چشه و اینا... به هم ریخته. ما چیکار کردیم؟ صبر کردیم اروم شدیم، بهش پیام دادیم عذر خواهی کردیم. ولی واقعا هنوز هم نه این الف برامون مهمه نه اون یکی.

(نمیدونم چرا جمع نوشتم.)

 

بعدم که اومدم بخوابم ولی نتونستم واقعاً.

 

 

بعدا شاید بیام ببشتر بنویسم. 

  • ۰
  • ۰

الان، بعد از خوندن چند تا پست(!)، به این نتیجه رسیدم که بیام یه هدف برای خودم بذارم؛

اینکه سعی کنم، حالا که دوستش دارم و اونم این همه خوبه، کمتر دعوا کنیم :|

میدونم خیلی لوسه. ولی خب فکر میکنم خیلی الکی به هم میریزم بعضی وقتا و الکی دعوا راه میندازم.