ادامه دفتر چهارم، یا شاید پنجم..

آخرین مطالب

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بدون مقدمه

یک آدم هایی هستند، رادیکال فمینیست ها. من میگویم کسانی که نمیدانند درباره ی چی حرف میزنند. و کسانی که خیرشان هیچ وقت به ما نمیرسد! چطور؟  اینطور که "ما خوبیم همه عنَن!" اینطور که اینقدر رادیکالند و اینقد بُلد و اینقدر کینه ای! بعد باعث میشوند مردسالار هی بیایند بگویند فمینیسم فلان است و زن ها بهمان هستند و همین حرف هایی که همیشه میزنند.

من نمیدانم چرا باید همیشه دنبال منشا باشیم. اصلا چرا باید مهم باشد هویت جنسی وجود دارد یا نه. اصلا چرا باید مهم باشد که ما فرق میکنیم یا نه. چرا نمیتوانیم انسان باشیم؟ چرا مرد ها به زن ها ظلم نکنند و زن ها کینه نورزند؟ به همین سادگی. اصلا هم لازم نیست دنبال منشا باشیم. سرمان را هم از ماتحت یکدگر بیرون بیاوریم.


هیچ کس نمیتواند کار بد خودش را با کار بدتر دیگران توجیح کند : این چیپ ترین بهانه ی دنیاست و متاسفانه هنوز هم به وفور مورد استفاده است. از این نظر، به نظر من "رادیکال"فمینیست ها و آنتی فمینیست ها همه به یک اندازه احمق هستند. 



  • ۰
  • ۰

نه

زخم ما رشد میکند به درون.

  • ۰
  • ۰

هشت

سرم درد میکنه

و چقدر دوست داشتم یکی بود که الان باهاش حرف میزدم. یکی از همین دوستان 

تو نیستی و نمیتونی باشی، تازه اگر باشی هم همه چیز بده، همه چیز ناراحت کننده ست. من میخوام به طور احمقانه و بچگانه ای، فقط برای یه ساعت فراموش کنم چقد دنیا زشته و چقد ما مشکل داریم و چه اتفاقات بدی ممکنه بیفته و ... و خوشحال باشم.

اون آدمایی که میتونستم باهاشون حرف بزنم رو ولی یا تو ازم دور کردی یا خودم دور کردم یا خودشون دور شدن. خلاصه هیشکی نیست.

الان بعضی وقتا بهشون فکر میکنم . بعدش زندگی خودمو و تو و تمام مشکلات و زشتی ها یهو میخوره تو صورتم.


تو قطعا از من قوی تری‌.

:(

همش به این فکر میکنم که اگه برات اتفاقی بیفته ، من چیکار کنم؟ به کی بگم؟  :(  همش نگرانم، همش. 


الان شاید درکت میکنم که وقتی ناراحتی و همه چی بده چرا به چیزای کوچیک پناه میبری. البته الان چیز کوچیکی وجود نداره برامون دیگه که بخوایم بهش پناه ببریم.

  • ۰
  • ۰

هفت : "عریانم پیش تو"

انتخاب کردن آدم ها از روی ظاهر بعضی وقت ها سخت است. تو یک چیزی را میخواهی که یک نفر به راحتی محیا میکند، و دیگری نمیکند؛ بعد تو باز هی فکر میکنی که نکند دیگری بهتر باشد.

حالا این که دیگری بهتر است به کجا برمیگردد؟ به ظاهر برنمیگردد قطعا. دیگری بهتر است چون نقاب ندارد. تو را هم به هر زوری است مجبور میکند نقابت را برداری و حداقل خودت را گول نزنی. بقیه اما نه تنها خودشان نقاب میزنند، بلکه یک کاری میکنند تو هم فکر کنی اصلا کار درست نقاب زدن است.

اما تو بدون نقاب راحت تر هستی. تو دوست داری وقتی مشکلی پیش میاید بروی با آدم ها، هرچقدر هم که دور و بی اهمیت باشند، بنشینی و حرف بزنی و موقعیت خودت را توضیح دهی، ولی آدم ها که موقعیت خودشان را برای تو توضیح نمیدهند، میدهند؟

برای همین است که دیگری بهتر است. چون تو اصلا حرف هم نزنی او میداند. او هم حرف نزند، تو میدانی. چون هر دوتان دوست دارید وقتی ناراحتی پیش میآید بروید با آدم ها حرف بزنید و موقعیت را توضیح بدهید و ناراحتی را برطرف کنید. حالا فرق تو با دیگری این است که او میرود و خیلی وقت ها ناراحتی را برطرف میکند، اما تو، تووی درون گراییِ خودت فرو میروی و میگویی کاش میتوانستی.

  • ۰
  • ۰

شش

من ناراحتم

از خودم

و از تو

و از آن دیگری.

همه انگار با هم متحد شدیم که روزهایمان خراب شود.


من فقط نمیخواستم کسی ناراحت شود. که البته "خسته نباشم!" همه ناراحت شدیم.

پنج

اینکه یک دوستت باشد که به تو کراش داشته باشد یک چیز خیلی ناخوشایند است که فقط دوستی ها و خوش گذشتن ها و خوشحالی ها را بر هم میزند!

  • ۰
  • ۰

چهار

دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست، قطعا نیست که نیست. 

ولی میدانی چی میشود؟ مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد در حالی که مرغ  همسایه همواره غاز است.