ادامه دفتر چهارم، یا شاید پنجم..

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

مرگ

اِنَّما امره اِذا اَرادَ شیءََ اَن یَقولَ لهُ کُن فَیَکون

فَسُبحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکوتُ کُلِّ شیءِِ و اِلیهِ تُرجَعون


دیروز صبح حالش بد شده. چند ساعت بعد هم فوت شده. روحش شاد.

خیلی آروم اومد بهم گفت بابام فوت شدن. خیلی آروم..

شب قبلش میگفت من توو خونه م و بقیه نیستن، اگه اتفاقی بیفته جلو چشم من میفته و من دیوونه میشم. من بهش میگفتم خدا بزرگه، دور از جون. اتفاق افتاد دیروز، ولی دور از چشمش. دقیقا وقتی همه بیمارستان بودن و بهش گفته بودن تو برو خونه یکم استراحت کن حالت خوب نیست. بعد از کلی بی خوابی و فشار، رفت خوابید. یک ساعت بعد زنگ زدن بهش خبر دادن. بهش گفتم ببین خدا چقدر دوستت داره.


دیروز بعد از این اتفاقا یه متنی نوشتم و پست نکردم. بعدش که اومدم پست کنم طوفان اومد و نت خوابگاه قطع شد و متن من هم پرید. الان هم چیزی یادم نمیاد. صرفا اگر میبینید، برای شادی روحش دعا کنید.


یه حالتیه انگار : ماهِ من رفت، ماهت بمیره آسمون.

من خیلی بی خوابم. اصلا انگار نه انگار این بدن به خواب نیاز داره. چند روز بود کم میخوابیدم، دیشب دیگه رکورد زدم. تا سحر که کاملا بیدار بودم. بعدش به زور خوابیدم یکم، باز بیدار شدم و خوابم نبرد. امروزم روز سختیه. خدا به خیر بگذرونه. خدا صبر بده. خدا سختی ها رو آسون کنه.

الان دیگه مطمئنم خدا تو رو دوست داره.


اون دو تا آیه ی آخر سوره ی یاسین هم آیات مورد علاقه ی من هستن. کلا آروم میشم باهاشون.



  • ۹۸/۰۲/۲۱

نظرات (۱)

خدا رحمتش کنه


جقدر سختشه که موقع مرگ بالای سرشون نبوده!


پاسخ:
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه

اتفاقا خوبه اینجورب، اگر بود بیشتر اذیت میشد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی