ادامه دفتر چهارم، یا شاید پنجم..

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

یادمه چیزای زیادی داشتم که بنویسم، ولی الان نمیدونم چی بنویسیم.

مامانم دیشب توو یکی از دفترچه های قدیمی من یه متن پیدا کرده بود که توش نوشته بودم "فقط مامانمه که درک میکنه" و کلی چیزای دیگه که یادم نمیاد چرا و برای کی نوشتم. توو همون دفترچه ای که فرانسه مینوشتم، یه روزی انگار خیلی بهم فشار اومده بوده اینا رو نوشتم. یادم نمیاد و اصلا دلم نمیخواد که یادم بیاد. همون دیشب اون سه چهار تا برگ رو پاره کردم، خیلی سال های خوبی بود که الان باز بشینم بهش فکر کنم؟!


دارم برای بار ششم یا هفتم یا شایدم هشتم ارباب حلقه ها میبینم. و خیلی دوستش دارم.


امروز غذا هم پختم.

برای همه ی کنکوری ها امیدوارم هرچی صلاحشونه پیش بیاد. با این وضعی که کاسبان کنکور به وجود آوردن، شما خیلی شانس بیاری زندگیت تازه بعد از کنکور شروع میشه!


-----

یه دخترعمو دارم امسال سال اول دانشگاهش بود، توو یکی از شهرستان های خراسان رضوی. خانواده ی پدری من هم یک قوم غیرمذهبیِ مذهبی نما و به شدت متوجه چشم و دهن در و همسایه و اینا هستن. کلا خیلی مزخرف. یه جوری که یه بار عمه م اومده بود میگفت بابات بهت گیر نمیده این عکسارو گذاشتی پروفایلت؟ بعد من اینجوری بودم :} . 

یک عموی "عقل کل" هم داریم که کلا دوست داره نظر بده و به همه بگه شوما هیچی حالیتون نیست. همون کسیه که وسط سال کنکور من اومده بود خونه مون و میگفت تغییر رشته بده برو تجربی، که بعدش پزشکی بخونی. منم که متنفرم!! اونم کی، وسط بدبختیای من با کنکور :/ بعد از اومدن رتبه ها* هم میگفت همین مشهد بمون، تهران به درد نمیخوره! میگفتم تو خودت رفتی تهران یا بچه هات که اینقدر قاطع داری میگی به درد نمیخوره؟ اونم برای منی که میخوام فیزیک بخونم!!! من به حرفاش گوش نکردم و الان خیلی راضیم خلاصه! :) پول همه چیز نیست، آدم باید خوشحال باشه. 


خب اینا همش مقدمه بود :)))

قضیه از این قراره که اون دخترعموی کذایی میخواست ریاضی بخونه. ولی عموی کذایی کلی نطق کرد و گفت نه تجربی ال، تجربی بل، پزشکی خوبه و فلان و بیسار. دخترعموم رفت تجربی. بعدش کلی به به و چه چه میکردن که این درسش خوبه و فلان**، ما هم گفتیم باشه. رتبه ش 5 رقمی اینا شد فکر کنم... بعد توو مرکز آموزش عالی یه دانشگاهی توو یکی از شهرستان های خراسان شیمی کاربردی میخونه. میگم خب چرا نوجوونی بچه رو خراب کردین، و کاری کردین که احساس شکست کنه با پزشکی قبول نشدن، آخرشم که داره اونجا شیمی میخونه و هیچی دیگه :| چه بسا اگر ریاضی میخوند الان همون شیمی رو توو فردوسی میخوند. 

حالا اینم به کنار 

دیشب خواهرم اومده بود میگفت این از وقتی رفته دانشگاه خیلی تغییر کرده و فلان و بیسار. چه میدونم توو عکساش روسری نداره و اینا. که خب بنده گفتم نوش جونش هر کاری که میکنه؛ و خواهرمم موافق بود. قضیه اینه که همین آدمایی که وقتی من رفتم تهران پشت سرم حرف زدن، خودشون آب ندیدن ولی شناگرای ماهری هستن.

 من سه سال تهران بودم و  فقط دو بار رفتم پارک. از نظر عمق تفریحاتی که میکنم. یذره هم ورق بازی کردم. حتی یک دونه مهمونی هم نرفتم. کلا کارایی که دوست داشتم رو کردم و کارایی که دوست نداشتم رو نکردم و تا حد امکان همون چیزی رو نشون دادم که هستم و از این بابت خوشحالم واقعا. 

این دخترعموم هم صرفا یک مثال بود از تمام خانواده هایی که دخترشون رو محدود میکنن و آخرش اینجوری میشه. وگرنه دخترعموی من یا هزاران دختر دیگه... خیلی هایی که توو همون تهران، توو همون دانشگاه دیدم. خیلی رابطه های بی پایه و اساس و صرفا از روی کنجکاوی که بعدا خیلی ویرانگر میشن...

آخرش جوونا صرفا به خاطر کنجکاوی میرن سراغ چیزایی که ازشون منع شدن، و این خیلی خطرناکه. کاش به جای ممنوع کردن، آموزش بدیم به نسل های جدید: از ما که گذشت.


*یکی از اقوام همین عموم هم بعد از اومدن رتبه ها پرسید چند شدی؟ من با یه ریختِ "به تو ربطی نداره" ای گفتم هزار و پونصد :| گفت فکر نمیکنم پزشکی قبول بشی، مگه همین پرستاری بخونی. :| شما تصور کنید چه عصبانیتی رو من در خودم نگه داشتم اون لحظه. من به پزشکی علاقه ندارم، به طبیعت علاقه دارم، اینو بفهمین کاش. :/

**اینجا یک عمه داشتم که همش از من دفاع میکرده میگفته این الان تهران داره فیزیک کوانتوم میخونه! :)))))) تازه زیان انگلیسی و فرانسه هم فوله :))))) حالا بالاخره بعضی عمه ها از مامانا هم بیشتر غلو میکنن! :))))



حالا خیلی چرت و پرت نوشتم و از این شاخه به اون شاخه پریدم. ولی خب مدل خودمه، چیزی که توو ذهنمه رو مینویسم.


+ من از حساسیت بیزارم و خودم اتفاقا بعضی وقتا اینجوری حساس و بی اعتماد میشم، خیلی از خودم بدم میاد بعدش.

  • ۹۸/۰۴/۱۳

نظرات (۳)

  • محسن خطیبی فر
  • سلام
    این حساسیته این‌قد بالا رفته تو این متن ک پشت سر خونواده پدر کلی صفحه گذاشتی: -شعله‌ش رو کم کن ته نگیره :)
    پاسخ:
    خودم گفتم اینا مثاله البته.
    به «یکی از اقوام همین عموم...» خندیدم :) اقوام عموت اقوام پدرت هم هستن خب :) 
    از دخترایی که آزادی فکر دارن خوشم میاد. از دخترایی که آزادی فکر دارن و فزیک میخوانن که خیلی خوشم میاد. حالا تو دختری هستی که آزادی فکر داری و فزیک میخوانی و نمره‌ی بدت ۹۹ است! دیگه خودت محاسبه کن :)))‌
    پاسخ:
    خب اون خانوم خواهر همسر عموم هست، به عموم خیلی نزدیک تره تا بابام :)) خوشحالم خندیدی

    عزییییزم :)))) منم خیلی دوستت دارم الهه جان.
    واقعا درسته
    منم دانشگاه بودم خیلی دست از این افراد رو دیدم
    هرچیزی اگه ب اجبار باشه نتیجش خرابیه
    پاسخ:
    اوهوم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی