ادامه دفتر چهارم، یا شاید پنجم..

آخرین مطالب
  • ۱
  • ۰

پنجاه و هشت

-دخترخاله موردعلاقه ام و شوهرش دیشب اینجا بودند تا امروز صبح. خودش نمیداند که دخترخاله موردعلاقه من است.

 

-از صبح که بیدار شدم ذهنم درگیر مودم بود. روشنش که کردم اسمش عوض شده بود و هیچی بهش وصل نمیشد. زنگ زدم شاتل و خانومی که جواب داد به شدت بداخلاق و بی حوصله بود. گفت ریست شده و کابل LAN باید وصل کنی و فلان و بهمان. قبلش چند تا کار بهم گفت که انجام بدم؛ دقیقا کارهایی که خودم قبل از زنگ زدن به شاتل انجام داده بودم و نتیجه نگرفته بودم... بعد میومدم بهش بگم کجا مشکل داره، هی میگفت "خودم میدونم!!" آخرش قطع کردم که برم کابل لن پیدا کنم. نبود. چند ساعت بعد پیدا شد، وصلش کردم و دیدم باز هم نمیتونم برم توو تنظیمات مودم. زنگ زدم شاتل دوباره، آقایی که برداشت خیلی وقت گذاشت و با حوصله همه چیو چک کرد و وصل شد آخرش.

*اصلا اینجا قصدم تقابل این خانوم و اون آقا و مرد و زن و اینا نیست. فرض کنید اولی A بود و دومی B.

 

-بی حوصله و بی حال هم که هستم. جلد اول جنس دوم رو دارم تموم میکنم. فردا هم اولین جلسه عملی رانندگیمه.

دلم برای فیزیک تنگ شده، برای درس، برای تو... برای همه ی اون روزهایی که امتحان داشتم و آرزو میکردم زودتر تموم بشه.. دلم برای شب امتحان فضازمان تنگ شده.

واقعا به درس خوندن نیاز دارم من... اون روز داشتم فکر میکردم چی میخوام؛ گفتم دوست دارم یه عالمه فیزیک بلد باشم... کلی کتاب خونده باشم... کلی مقاله بخونم و ... . ولی کو تا اونجا؟ :(

 

-خیلی برام تعجب آوره رفتار بچه ها.

یکیشون چند روز پیش از این ناراحت بود که دوست پسرش نه میبردش بیرون، نه براش کادو درست حسابی میخره، نه هیچی.. نه اصلا بهش توجه میکنه. من از همون اول حرفم این بود که پسر بیست ساله هنوز شخصیتش ثبات نداره اصلا نمیشه روش حساب کرد. بعدش هم کلی گفتم که کادو خریدن مهم نیست، ولی همه میگفتن مهمه و اگه مهم باشی باید خرج کنه و اینا. آخرش الف رو راضی کردیم با پسره به هم بزنه. دو روز بعد اومد گفت برگشتن! :/ بعد دیشب باز دوباره کات کردن، به پسره گفته "یه نفر دیگه توو زندگیمه" این ها برای من یه کمدی مسخره ست. :/ واقعا درک نمیکنم.

یا یکی دیگه که پسره به طرز بدی ولش کرده و باز هم میخوادش. دوست دارم پیشش باشم بهش اعتماد به نفس بدم. این دوستم انگار همیشه نیاز داره به یه پسری که بیاد بغلش کنه و بهش بگه تو خوبی و تو فلان و اینا و دوستت دارم و ... و من بازم درکش نمیکنم.

یکی دیگه هم ازدواج کرده با یه آدم فوقالعاده پولدار و میگه شوهرش رو دوست داره. از طرفی میاد میگه شوهرش بددله و حتی یک مشاور هم نمیاد که برن. کلی هم انتظار داشته شوهره بیاد براش خرج کنه و اینا، اون نکرده. من بازم درک نمیکنم.

 

خلاصه اینکه اینجوری.  

 

 

  • ۹۸/۰۵/۱۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی