ادامه دفتر چهارم، یا شاید پنجم..

آخرین مطالب
  • ۱
  • ۰

سال تولد!

سلام، چند تا چیز الان توو ذهنمه

 

یک. نژادپرستی: 

خانم ایکس مددکار اجتماعی است. خانم ایکس جدیدا دارد یک ساختمان میسازد در منطقه ی تقریبا-افغان-نشینِ این شهر. دیشب فهمیدم از شهرداری آمده اند ساختمان را پلمپ کرده اند ولی یکی از همان ماموران گفته داخل ساختمان "یواشکی" کار کنید بقیه نفهمند اشکالی ندارد! با توجه به شناختی که من از این خانم و تحصیلاتش دارم میدانم که ساختمان به هیچ وجه مهندسی شده نیست و احتمالا حتی مهندس ناظر ندارد!

خانم ایکس همیشه از خودش تعریف میکند. مثلا میگوید یک غذای راحت که بتوان برای سه نفر پخت با هزینه ی کم چیست؟ بعد خودش میگوید آبگوشت! :) حالا آن سه نفر کارگرهایش هستند.

ولی مسئله اصلا این نیست. من دیشب فهمیدم یکی از همسایه های خانم ایکس رفته به دلیلی شکایت کرده از ساختمان سازی اش(کاری ندارم که همسایه حق داشته یا نه) خانم ایکس هم کلی با این همسایه دعوا دارد. میگوید همه میگویند او افغان است و این حتی از لهجه اش پیداست(با توجه به شناخت من ممکن است نباشد، چون خود همسایه هم گفته که ایرانی ست) بعد خانم ایکس از "افغانی" به عنوان فحش!!! استفاده میکند و سعی میکند حق صحبت را به همسایه ندهد چون او افغان است! (ببینید احتمالی که من میدهم این ست که همسایه دارد زور میگوید. ولی این مسئله از مجرای قانونی قابل پیگیری است. و دعوا ندارد. حالا دعوا هم بخواهی بکنی؛ ایرانی-افغانی ندارد!) 

خلاصه خانم ایکس دیشب گفت از وقتی این موضوع پیش آمده با مریض های افغان هم خوب تا نمیکند و از آن ها بدش می آید! من به خانم ایکس گفتم حالا فرض کنیم این شخض مذکور افغان باشد، و فرض کنیم در این دعوا حق کاملا! با تو باشد، اولا افغانی فحش نیست ثانیا تو نباید نژادپرست باشی. او یک افغان است که اینکار را کرده، خیلی راحت ممکن بود ایرانی باشد. آدم بد همه جا هست و این به بقیه افغان ها ربطی ندارد.

گفت: میدانی، من نژادپرست نبودم. ولی از وقتی این مسئله پیش آمده دیدم افغان ها خیلی پررو هستند، این یارو رفته از من شکایت کرده!! 

من هیچ چیزی نگفتم. ولی داشتم فکر میکردم اینکه آن یک نفر رفته شکایت کرده چه ربطی به بقیه افغان ها دارد!!!! 

 

 

دو. بیدار شدم داشتم به این فکر میکردم که اِکس ام (که قبلا هم درباره اش نوشته ام) را یک بار در فیسبوک به تو نشان بدهم. او و دوست دخترش. البته الان همسر و بچه اش! آن عکس ها آن لباس ها. عکسی که حداکثر یک ماه بعد از با هم بودنشان گرفته و منتشر کرده(با این تاکید که پاهای دختر نباید لخت باشد!) برای اینکه به همه نشان بدهد لوزر نیست و او هم میتواند یک دختر زشت با ضریب هوشی خیلی پایین تور(من حسود نیستم میتوانم آدرس بدهم خودتان بروید ببینید) کند و بگوید ببینید من هم میتوانم. برای چی اینقدر معمولی حالا؟ برای اینکه دختران زیبا و باهوش را نمیتوانم به راحتی کنترل کرد. حتی اگر از خودش بپرسی، برای اینکه اولا استاندارد مردها در زیبایی از زن ها خیلی کم تر است، ثانیا به خاطر اینکه دختران زیبا احتمال بیش تری دارند که هرزه شوند!!! و دختران باهوش راحت تر میتوانند خیانت کنند و زیر بار آن همه مردسالاری گیلیاد-گونه هم نمیروند! بگذریم. داشتم فکر میکردم عکس را به تو نشان دهم. بعد به این فکر کردم که میگفت میخواهد یک "کارگر" باشد و یک "شوهر" و یک "پدر". و این ها تمام هدفش در زندگی است اما من میخواهم انسان بزرگی شوم و به نظرش هدف به این بزرگی خوب نیست. به من میگقت دوست ندارد با کسی باشد که دکتری دارد :)) و همان طور که میبینید عقده ی حقارت موج میزند در تمام این پاراگراف! نمیدانم این عقده از کجا آمده بود، ولی بود و کماکان هست. مخصوصا وقتی با من دعوا میکند و میگوید باید او را فراموش کنم!

من قسمتی از زندگی ام را فراموش نمیکنم. قضیه آن احساسات و آن ناراحتی هاست که دیگر وجود ندارند؛ همراه با خاطره هایی که بعضی صبح ها یادم میآیند.

* این را هم بگویم، فرد مذکور به شدت نسبت به دو گروه تعصب داشت و میگفت کارهایشان احمقانه است: یک. اقلیت های جنسیتی

دو. فمینیست ها

حالا اگر برای شما سوال است چرا او را دوست داشتم با تمام این ویژگی های بد باید بگویم اولا ویژگی های بدش کم کم آشکار شدند و من از اول نمیدانستم. اول از او خوشم آمد و این دوست داشتن هی بیشتر شد، بعد کم کم در چیزی شبیه باتلاق فرو رفتم و بدی ها وقتی کم کم آشکار میشوند قابل تحمل میشوند. ثانیا اینکه بچه بودم و بی تجربه! دنیایم کوچک بود.

 

سه. میدانید حتی همین الان ما بعضی وقت ها همدیگر را کنترل میکنیم؛ یا سعی میکنیم و نمیشود. حتی ما حسادت میکنیم، حتی ما ناراحت میشویم و دعوا میکنیم. نه من ایده آلم نه او و نه رابطه مان. این ها مسئله نیست، مسئله اینست که دروغ نمیگوییم، پنهان هم نمیکنیم. شریکیم، شریک! نه در سوشال میدیا داد میزنیم که ما خیلی هم را دوست داریم! نه جای دیگری نه و اصلا فکر بقیه مهم است. تجربه هم نشان داده که ماه پشت ابر نمیماند. 

 

چهار. کمی روزانه:

دیروز رفتم پیش یکی از آدم های مورد علاقه ام. گفت بیشتر بیا. حرف زدیم. به دلیل اختلاف سنی که داریم-حدودا چهل سال- خیلی مسائل مشترک در حرف هایمان وجود نداشت. ولی حرف زدیم و کلی کمکم کرد. و خوشحال شدم. خوابم درست شده، با قرص. و دارم برای بار نمیدانم دقیقا چندم شرلوک میبینم.و چند روز است کتاب نخوانده ام. 

اگر هم برای تان سوال است که عنوان مطلب چه ربطی دارد به این ها؟ باید بگویم هیچ ربطی. عنوان مطلب به خودش ربط دارد.

 

خلاصه اینکه: سعی کنیم نژادپرست نباشیم و روی گرایش جنسیمان هم تعصب نداشته باشیم چون گِس وات؟! ما جای دیگران نیستیم که درکشان کنیم. سعی کنیم دیگران را کنترل نکنیم و با خودمان و آنها کنار بیاییم: حرف بزنیم! دروغ نگوییم. و البته ورزش کنیم و ضدآفتاب بزنیم. درس هم بخوانیم! :)

 

 

  • ۹۸/۰۶/۱۵

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی