ادامه دفتر چهارم، یا شاید پنجم..

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

انتظار

من کلا آدم عجولی هستم و معمولا این قضیه به ضررم تموم میشه. یادمه همون اولا هم میگفتی این تنها اشکال منه. اگرچه گذشت و اشکالات یکی پس از دیگری پدیدار شدن، ولی خب این اولین و نمایان ترین‌شونه.

و خب میشه حدس زد که از انتظار کشیدن متنفرم. یعنی مثلا وقتی با کسی قرار داشته باشم و نیاد یا دیر کنه یا خبر نده... خیلی ناراحت میشن. مثالش همون دوستی که قرار بود بیاد با هم بریم باشگاه، قرار بود یه عصری پیام بده و نداد. بعد هفته ی بعدش که دیدمش گفت ببخشید من نرفتم. میگم خب اوکی، ولی میتونستی خبر بدی که نمیری که من منتظر نباشم :/

خلاصه که خوشم نمیاد. انتظار برای من برزخیه که توش واقعا نمیتونم روو کاری تمرکز کنم و به ناچار کلا به بطالت میگذره :(

اینا رو نوشتم که بگم پنج شنبه بلیت دارم با میم. وسایلمو با تقریب خوبی جمع کردم ، یکی از چمدونا رو بستم! ولی تا پنج شنبه خدا میدونه چقدر دیر میگذره. و عگب برزخیه! هم دلم میگیره که از خونه میرم دوباره و بابام و مامانم و خواهرم*، هم دلم برای تو تنگ شده و دوست دارم زود بگذره بیام پیشت.

 

احتمالا با کتاب خوندن و فیلم و اشپزی خودمو سرگرم کنم این روزا. هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر اشپزی رو دوست داشته باشم! من قطعا اگه فیزیکدان یا کدر نشم؛ باید آشپز بشم!

 

*من قبلا خیلی علاقه خاصی به خانواده نداشتم. وابسته نبودم ، البته الانم نیستم ها. ولی الان بیشتر دوستشون دارم. میگم دخترا بابایین. منم دختر اولم. در مورد من بیشتر بابام دختری بوده و هست. ولی منم اخیرا بابایی شدم! خواهرم بیشتر به مامانم وابسته ست. خواهرمم دوست نداشتم تا اواخر دبیرستان. یه روز خودش گفت دلش گرفته چون من اصلا بهش توجه نمیکنم، متم ادم شدم. و الان حسرت اون روزایی رو میخورم که میتونستم با خانواده م خوش بگذرونم و نزدیکشون باشم ولی نکردم و نبودم. الان مجبورم برم باز.

  • ۹۸/۰۶/۲۳

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی