ادامه دفتر چهارم، یا شاید پنجم..

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

هفتاد و هشت

چقدر ازش متنفر شدم

آدم دروغگویی که بهونه های بنی اسرائیلی گرفت و کلی اذیتم کرد. هرچند همون 7-8 ماه پیش میدونستم بهونه الکی میگیره و میخواد از حسودی کرمش رو یه جایی بریزه. ولی الان دیگه بهم ثابت شد!

حالا واقعا به خودم حق میدم به خاطر قسمتی از درد زانوم که تقریبا یک ساله که خوب نشده و احتمالا تا آخر عمرم باهام میمونه، به خاطر ورزش هایی که دوست دارم و نمیتونم بکنم، به خاطر بیرون هایی که نمیتونم برم، به خاطر درد هایی که کشیدم، هیچ وقت نبخشمش. 

 

 

غیر از اون؛

نمیدونم چرا تو دیشب منو کلی به خاطر چیزی که تقصیر نقص فنی برق! بود بازخواست کردی و ناراحت بودی. و اینقدر گفتی و گفتی و گفتی که دیگه نتونستم تحمل کنم و گریه م گرفت. بعد ماشینت رو دادی رانندگی کنم که آروم بشم؛ اونم توو سراشیبی. من که عصبی شدم دیگه هیچی نگفتی. دوست ندارم اینجوری باشه. 

منم دلم میخواست مثل خیلی های دیگه باشی، دلم میخواست جدی تر باشی و بیشتر فکر کنی و کار کنی و اینقدر به فکر چیزایی که فقط توو لحظه اتفاق میفتن و تموم میشن نباشی. خوبه آدم توو لحظه زندگی کنه، ولی نه اینقدر. این توو لحظه زندگی کردن نتیجه ش میشه همین بی هدفی من که نمیدونم چیکار کنم باهاش. خلاصه داشتم میگفتم یه سری ویژگی هستن که آدم ایده آل من رو میسازن و تو همه اون ویژگی ها رو نداری. انتظار هم ندارم که داشته باشی، همینجوری دوستت دارم. همون طوری که من ایده آُلِ تو نیستم؛ و هیچ کس ایده آل هیچ کس نیست، مردم فقط بلدن به هم دروغ بگن. تو یه ویژگی داری که از همه ی این چیزا مهم تره. ولی من نمیدونم چی دارم که مهمه. 

 

 

به قول آدمای درس خون: بریم دری بخونیم واسه خودمون کسی بشیم. اونم چی درسی؟ هسته ای. اونم وقتی که هیچ امیدی به کسی شدن واسه خودم ندارم و اصلا نمیدونم میخوام چیکار کنم. کاش حداقل خانواده اینقدر خودخواهانه فشار نمیاورد.

  • ۹۸/۰۷/۱۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی