انقدر دیشب جا خوردم و ناراحت و عصبانی شدم، که میلرزیدم. ولی تو که چیزی را پنهان نگذاشتهای، پس کاری آنها هیچ کاری نمیتوانند بکنند. آخرش به این فکر کردم که
...
جمع آماده شده، خنده آماده شده
پچ پچ و حرکتِ سرهای تکان داده شده
جمع بیمار، شبِ بیهدفِ سرگردان
بحث داغ من و تو باعث خوشحالیشان
بحث بدبختی من، بحث توِ هرجایی
باعث حرف زدن در وسط تنهایی
تا دم خانه سرِ ما هیجان و لبخند
تا فراموش کنند این همه تنها هستند
...*
و من نه خیلی، ولی یک قدم به ایدهآلم نزدیکترم امروز.
*سید مهدی موسوی
- ۹۸/۰۷/۲۴