چند روز، یا چند شب پیش دوباره دچار اضطراب شده بودم. دوباره میترسیدم اتفاقات بدِ این چند وقت تکرار شوند. دوباره به کسی که نباید پیام دادم؛ مدت زیادی با ضربان قلب خیلی بالا و بدن لرزان و اشک و عصبانیت.
ولی این دفعه فرق داشت. فرق اولش این بود که اتفاقی نیافتاده بود. من فقط ناراحت بودم از توجه بیجا و میترسیدم اتفاقات گذشته تکرار شوند. میتوانستند بشوند و جلوی چشمم نشدند اما مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد و من را هم مار چند بار گزیده. تفاوت دومش هم این بود که من کاری کردم که نباید میکردم اما با عکسالعمل بدی روبهرو نشدم. فرد خاطی کاملا خطای خودش را قبول داشت. بارها از من طلب بخشش کرد و من در اوج عصبانیت قطعا بخشاینده نیستم. بعدترش نرم و مهربان شدم و دیگر چیزی برایم مهم نبود. و بعدتر از آن فهمیدم اتفاقی که میافتد مرا ناراحت میکند. اما چیزی که ناراحتتر و عصبانیام میکند این است که کسی که خطایش بر من محرز شده همه چیز را نفی میکند یا اصلا خیلی هم به کار خودش افتخار میکند. اینجا دلم میخواهد سر به تنش نباشد و با خودم عهد میبندم از هیچ تلاشی در آزار روانی فرط خاطی مضایقه نکنم. البته میدانم موقعیتش پیش نخواهد آمد یا اگر هم بیاید من آدم انتقام نیستم. اما دلم با این قضیه و آن آدمهای پررو صاف نیست. یک روزی حالشان را میگیرم.*
امتحان دارم و کلی درس، که خواندهام. اما فشار امتحان کماکان وجود دارد. یک سریال عجیب غریب و شاید چیپ که سال اول دانشگاه یک بار دیده بودم را دوباره نگاه میکنم. نمیدانم چرا، صرفا احساس میکنم نیاز دارم هر روز یک کاری بکنم که هیچ فورسی برای انجام دادنش وجود نداشته باشد و حین انجام دادنش هم فکر نکنم. به طرز دیوانهواری هم پادکست گوش میدهم. فرانسه را مرور میکنم و دیشب فهمیدم که مایلم اسپانیایی یاد بگیرم. نمیدانم چقدر تصمیم پایداری خواهد بود. مخصوصا که برای تابستان چند تا کتاب درسی هست که دوست دارم بخوانم و میدانم احتمالش خیلی کم است که بخوانم... کتاب غیر درسی هم که خودم از خودم شرمنده میشوم با آمدن نامش. ورزش هم چند روزیست نمیکنم، حوصله ندارم. سطح هورمون زنانه در بدنم به گمانم بالاست، کاش از اول بالاتر بود اصلا. ولی حالا شاید دلیلی داشته که نبوده. همین حالا که دارم این را مینویسم حالم خوب نیست چون غدای سنگین خوردهام. امان از معدهی حساس و روده تحریکپذیر.
دیشب هم خوب نخوابیدم. در واقع شاید اصلا نخوابیدم. امروز باید رانندگی میکردم اما نکردم و تقریبا چرت زدم. این روزها بیشتر رانندگی میکنم و از این بابت خوشحالم. کاش بتوانم خوب بخوابم فقط.
*عقدهای نیستم. اگر فکر میکنید هستم باید به عرضتان برسانم که در موقعیتی که من چند بار بودم قرار نگرفتهاید، وگرنه حرف و ناراحتی و کینه که هیچی، تف میانداختید توی صورت این آدمها. آدم بیمقدار و بیارزش در هر صورت ارزشی ندارد، چه من عقدهای باشم چه نباشم.
- ۹۹/۰۴/۱۰