8 یا 9 روز است که گریه نکردهام. تپش قلب جدی نداشتهام. حالم خوب بوده و هست. شده که ناراحت شده باشم، اما توانستهام خیلی سریع گذر کنم. آرام بوده و هستم و از این بابت به شدت خرسندم. البته گاهی شک میکنم و ... ولی به خودم میگویم کمی فرصت بیشتر جایی نمیرود. انگار خودم هم از آن همه غم، از آن باتلاق عمیق، خسته شدهام.
بگذریم، ورزش میکنم و قوی شدهام. کتاب میخوانم هرچند کم. پدر پادکست را درآوردهام. باید درس بخوانم. یک کتاب نظریه میدان به علاوه دو تا دوره آنلاین. کتاب را قرار بود تابستان با دوستی بخوانم. دوستم که چیزی نگفت. خودم هم هنوز جدا شروع نکردهام. هزارتا برنامه دارم و آخرش این منم که دارم ارباب حلقهها را برای بار 100ام میبینم.
دوست دارم مینیمال زندگی کنم، اما چیزهای قشنگ زیادی برای خرید هست! من واقعا سعی میکنم اما مادرم یکهو میرود خرید و لباس جدید و لباس جدید و لباس جدید. سه تا تاپ خاکستری یکشکل دارم... سالهاست که میپوشمشان(شاید 7-8 سال یا حتی بیشتر) و واقعا خراب نشدهاند! واقعا خوبند و راحت. مادرم جدیدا گیر داده که نباید دیگر این لباسها را بپوشم، مگر لباس دیگری ندارم؟ یکی از بهانههایش هم اینست که او میبیند. خب ببیند. او میبیند و این تاپ ساده خاکستری لباس خوبی نیست، عیبها و کمبودهایم را نمایان میکند. خب بکند. این مسئله من را خوشحال نمیکند اما من همینم. نه اینکه افتخار کنم و نخواهم طور دیگری باشم... اما اول و آخرش همینم. او هم میداند که همینم. اتفاقا بهش گفتم، گفت خب من که دوستت دارم دیگر چه فرقی میکند؟ حقیقتا فکر میکنم تا هرجا که برویم، باز هم این تفکر مردسالار بر زندگیمان سایه افکنده. من باید همیشه موردپسند باشم؟ خب نمیخواهم، سخت است. مگر مردها خودشان چهقدر برای موردپسند بودن تلاش میکنند؟ همین که نصفشان کچل هستند معلوم است چهقدر نلاش میکنند. اصلا مهم نیست. من میخواهم راحت باشم. او را هم دوست دارم. حالا میخواهد، خوشحال میشوم. نخواهد هم ناراحت میشوم، اما متاسفم که نمیتوانم تمام زندگیام در حال تظاهر کردن باشم.
- ۹۹/۰۵/۲۵
مگر مردها خودشان چهقدر برای موردپسند بودن تلاش میکنند؟
واقعا همین طوره. نمی دونم چرا همیشه تقصیر ماست..