ادامه دفتر چهارم، یا شاید پنجم..

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

حلوا

حلوای سردار رو خوردم امروز. کم کم دارم احساس ناراحتی میکنم به خاطر مرگش. نمیدونم شاید از بیرون بهم تلقین شده... ولی زرافه گفت ببین اگه بابات کتکت بزنه بازم باباته. همسایتون بیاد بخواد با بابات دعوا کنه، با اینکه ازش کتک خوردی، ولی بازم طرف باباتو میگیری. حق داد بهم که ناراحت باشم.

 

عکس حیوون های آواره شده استرالیا رو دیدم، دلم کباب شد. از وقتی دیدمشون همش دارم غصه میخورم :(

 

غیر از اینا روز خوبی بود. امتحانمم خوب بود. فردا هم زود پاشم درس بخونم.

  • ۰
  • ۰

امروز هم

تا عصر که رو هوا بودم

کمی دیراک خوندم و کیف کردم. ولی کم بود... و استرس این هست که تموم نشه.

رفتم ورزش کردم.

اومدم یکم ازمایشگاه خوندم. نمیدونم 

دو سه رویم عملا برای آز میره و خیلی عقیم

خیلی زیاد

وای بر من که بازم شب امتحانی شدم.

تا پنج شنبه باید این دو تا امتحان رو بدم، گزارش هاشون رو بنویسم 

کوانتوم و گروه و هسته‌ای بخونم... و خسته م، خسته.

  • ۰
  • ۰

سه روز عزای عمومی.

 

 

ساعت هفت بیدار شدم و خبر را خواندم. باور نکردم. هنوز هم باور نکرده‌ام. چون مرگ مهم نیست. چیزی که مهم است، تراژدی مرگ است. شاید ما بچه نداشته باشیم. شاید هیچ وقت بچه دار نشویم. ولی امیدوارم دنیا بماند و نسل های بعد این بلبشو را فقط در کتاب‌های تاریخشان بخوانند. امیدوارم تمام شود. به خوبی یا بدی، فرقی نمیکند، فقط تمام شود.

امیدوارم تمام جنگ طلبان، هرکجایی که هستند، هر دینی که دارند، تقاص خون تمام مردم بی گناهی که به خاطر شهوت قدرت قربانی شده‌اند، تقاص تمام این مشغولی‌ها، این ذهن‌های ناتوان از تمرکز را پس بدهند. امیدوارم خدایی باشد و برای ما هم نوری قرار دهد که به وسیله آن راه بپیماییم. 

 

 

 

  • ۰
  • ۰

صد و چهارده

از دیگر اهداف :

مدیریت استفاده از گوشی..

 

+مثلا اگه با هم کار آکادمیک می‌کردیم، تو هم اینقدر با گوشیت ور نمیرفتی.

-هوم.

  • ۰
  • ۰

خب به عنوان که هیچ ربطی نداره. امروز روز خوبی نبود، روز روو اعصابی بود بیشتر 

دوستمون با دوست پسرش کات کرده و بعد از کات کردن تمام ویژگی های بد پسره رو گفته برای ما ، بعد دوباره برگشتن به هم. بعد حالا دوستمون انتظار داره ما این آقا را دوست داشته باشیم و بهش احترام بذاریم.اونم کجا؟ مخصوصا جلو آقای الف! حالا ما چی؟ ما نه این الف برامون مهمه نه اون الف؛ صرفا حرفمونو زدیم و مسخره‌بازیمونو کردیم. ایشون ناراحت شده، اس ام اس داده و مارو توو تین شرایط بغرنج که چند روز پر استرس بودیم و بدنمون معلوم نیست چشه و اینا... به هم ریخته. ما چیکار کردیم؟ صبر کردیم اروم شدیم، بهش پیام دادیم عذر خواهی کردیم. ولی واقعا هنوز هم نه این الف برامون مهمه نه اون یکی.

(نمیدونم چرا جمع نوشتم.)

 

بعدم که اومدم بخوابم ولی نتونستم واقعاً.

 

 

بعدا شاید بیام ببشتر بنویسم. 

  • ۰
  • ۰

الان، بعد از خوندن چند تا پست(!)، به این نتیجه رسیدم که بیام یه هدف برای خودم بذارم؛

اینکه سعی کنم، حالا که دوستش دارم و اونم این همه خوبه، کمتر دعوا کنیم :|

میدونم خیلی لوسه. ولی خب فکر میکنم خیلی الکی به هم میریزم بعضی وقتا و الکی دعوا راه میندازم.

  • ۰
  • ۰

عبد؟!

و اذا سالک عبادی عنّی، فانّی قریب ...

  • ۰
  • ۰

شب

سر کلاسم.

شاید باید معیاری وجود داشته باشد که با آن بتوان مقدار خوب بودن بعضی شب‌ها را اندازه گرفت..

بعد از یک روز بد، وسط هورمون‌ها، گاهی شب‌های خوب اتفاق میافتند.

  • ۱
  • ۰

سروقد

مکدر است دل، آتش به خرقه خواهم زد

بیا ببین که‌ کرا میکند تماشایی

به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید

که میرویم به داغ بلندبالایی

  • ۰
  • ۰

کرخت و کسلم.