ادامه دفتر چهارم، یا شاید پنجم..

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

تغییر

آدما می‌تونن تغییر کنن؟

  • ۰
  • ۰

یادگیری

دارم یاد می‌گیرم که دل‌خوری بیش از اندازه زیادم را از آدم‌هایی که زندگی‌ام را جهنم کرده بودند، در خودم دفن کنم. برای همیشه دل‌خور بمانم و هیچ نگویم. یاد می‌گیرم ایجاد کردن تنش راه حل نیست. 

دیروز روز خوبی بود. دیروز بعد از مدت‌ها من بودم به تمام و کمال.

  • ۰
  • ۰

روزهای بدون گریه

8 یا 9 روز است که گریه نکرده‌ام. تپش قلب جدی نداشته‌ام. حالم خوب بوده و هست. شده که ناراحت شده باشم، اما توانسته‌ام خیلی سریع گذر کنم. آرام بوده و هستم و از این بابت به شدت خرسندم. البته گاهی شک می‌کنم و ... ولی به خودم می‌گویم کمی فرصت بیش‌تر جایی نمی‌رود. انگار خودم هم از آن همه غم، از آن باتلاق عمیق، خسته شده‌ام.

بگذریم، ورزش می‌کنم و قوی شده‌ام. کتاب می‌خوانم هرچند کم. پدر پادکست را درآورده‌ام. باید درس بخوانم. یک کتاب نظریه میدان به علاوه دو تا دوره آنلاین. کتاب را قرار بود تابستان با دوستی بخوانم. دوستم که چیزی نگفت. خودم هم هنوز جدا شروع نکرده‌ام. هزارتا برنامه دارم و آخرش این منم که دارم ارباب حلقه‌ها را برای بار 100ام می‌بینم.

دوست دارم مینیمال زندگی کنم، اما چیزهای قشنگ زیادی برای خرید هست! من واقعا سعی می‌کنم اما مادرم یکهو می‌رود خرید و لباس جدید و لباس جدید و لباس جدید. سه تا تاپ خاکستری یک‌شکل دارم... سال‌هاست که می‌پوشمشان(شاید 7-8 سال یا حتی بیش‌تر) و واقعا خراب نشده‌اند! واقعا خوبند و راحت. مادرم جدیدا گیر داده که نباید دیگر این لباس‌ها را بپوشم، مگر لباس دیگری ندارم؟ یکی از بهانه‌هایش هم اینست که او می‌بیند. خب ببیند. او می‌بیند و این تاپ ساده خاکستری لباس خوبی نیست، عیب‌ها و کمبودهایم را نمایان می‌کند. خب بکند. این مسئله من را خوش‌حال نمی‌کند اما من همینم. نه این‌که افتخار کنم و نخواهم طور دیگری باشم... اما اول و آخرش همینم. او هم می‌داند که همینم. اتفاقا بهش گفتم، گفت خب من که دوستت دارم دیگر چه فرقی می‌کند؟ حقیقتا فکر می‌کنم تا هرجا که برویم، باز هم این تفکر مردسالار بر زندگی‌مان سایه افکنده. من باید همیشه موردپسند باشم؟ خب نمی‌خواهم، سخت است. مگر مردها خودشان چه‌قدر برای موردپسند بودن تلاش می‌کنند؟ همین که نصفشان کچل هستند معلوم است چه‌قدر نلاش می‌کنند. اصلا مهم نیست. من می‌خواهم راحت باشم. او را هم دوست دارم. حالا می‌خواهد، خوش‌حال می‌شوم. نخواهد هم ناراحت می‌شوم، اما متاسفم که نمی‌توانم تمام زندگی‌ام در حال تظاهر کردن باشم.

 

 

  • ۰
  • ۰

حس

اسمش حس ششم است یا زنانگی یا غریزه یا هرچی،

خیلی در من قوی است. خطا نمی‌رود. می‌فهمم، می‌دانم. حالا سعی کنید دورم بزنید، جز سرافکندگی برایتان نمی‌ماند. 

 

درباره بخشیدن آدم‌ها هم تا این حد بگویم که من خدا نیستم که بخشاینده باشم. لوح وجودم پاک است، چون ساده‌ام. ولی نمی‌بخشم و این‌طوری خیلی راحت‌ترم.

 

*کاش دورریختنی‌ها را واقعا دور می‌ریختیم!

عکس‌ها

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰
  • ۰

اضطراب

به خاطر کرونا

به خاطر دلار

به خاطر این‌که مجبورم برم تهران در این شرایط

به خاطر این‌که هنوز نمی‌دونم کی برم اصلا

به خاطر کارهایی که باید بکنم ولی هنوز نمی‌دونم

به خاطر تو که دلم خیلی برات تنگه

به خاطر خبرها

به خاطر همه چی

اضطراب دارم.

  • ۱
  • ۰

لعنت به تحریم

خب حالا که بیکار شدم و تصمیم گرفتم کورس آنلاین بگذرونم باید به عرض عریضتون برسونم که یک سری جاها که اصلا نمی‌شه حتی سابسکرایب کرد! یک سری جاهایی هم که می‌شه... بعضا امکانات رایگانش هم برای ما بدبختای ایرانی و از اون بدتر خاورمیانه‌ای قفله. 

:/

  • ۰
  • ۰

این روزها حال خوبی ندارم. قلبم جا‌به‌جا درد می‌گیرد... حال خوبی ندارم. 

دوست دارم به آدم‌ها بگویم قدر کسانی که دوستشتان دارند را بدانند ولی خودم ندانسته‌ام. خودم خیلی کارهای ناشایست کردم و خیلی کارهای شایسته انجام نداده‌ام. من هیچ صلاحیتی برای تصمیم‌گیری ندارم. قهرمان جنایت و مکافات هم نیستم که مردم را به سزای اعمالشان برسانم.

مانده‌ام با تن بیمار و روانی مریض، در حال بازخواست و سرزنش خودم.

نمی‌دانم چه‌کار می‌شود کرد؟

  • ۰
  • ۰

Pathetic

همین.

  • ۰
  • ۰

نه تنها هزار خطی که نوشتم و کلی از سوالاتش رو جواب دادم و عذرخواهی هم کردم! رو با یک خط (بدون نقطه حتی) جواب داده! بلکه خودم الان فهمیدم دیشب گیچ بودم و یه 1/2 رو 2 دیدم و تمام چیزی که فکر می‌کردم فهمیدم رو نفهمیدم در واقع. 

توو این جور مواقع از زرافه کمک می‌گیرم. و احساس خوبی ندارم که کارهام رو خودم انجام نمی‌دم همش رو. زرافه هم الان خوابه.

چند روز دیگه هم باید یه چیز دیگه به یک استاد دیگه تحویل بدم و اون هم کامل نیست و خودش خیلی کاره. آیم توتالی فاکد. دلم می‌خواد بشینم این‌جا گریه کنم فقط. ابربار ذره‌ای که در قالب مدل استاندارد نیست رو باید از چه گوری به دست بیارم! :| ولی حرفی به استاد نیست، چون خودمم اشتباه کردم :|

 

بعدا نوشت: حل شد و چه آسون حل شد. با تشکر از هنرمندی که در مرداد سرما می‌خورد.